وگر تمام شود

دلم میخواد یا به یک مجلس عزای طولانی دعوت بشم که وقتی دارم گریه میکنم کسی ازم نپرسه چرا؟ یا به یک مجلس عروسی طولانی که وقتی دارم شادی میکنم کسی نپرسه چرا؟ یا صبح برم یکیش شب برم یکیش...

بعید بدونم هرگز در زندگیم معنای دلتنگی رو تجربه کرده بودم. دلتنگی واقعی، حجم سینه آدمی رو تنگ میکنه. گویی یه جسم سنگین روی قفسه سینه است. فقط یه راه باریک برای نفس میگذاره که خفه نشی. خیلی دلم برای بابام تنگ شده...

 

 

 

اگر ز گور به جایی دری نباشد چه؟!

وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!


گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!


کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!


شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...
خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!


چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!


بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!

 

-حسین جنتی-

۲ نظر ۱ لایک

چو رفتم

یک روز که از محل کارم مستقیم رقتم خونه مادرم، چقدر دلم خواست که مثل گذشته ها وقتی از سرکار برمیگردم غذای گرم آماده باشه و یک لیوانِ بزرگِ چایِ تازه دمِ سرگلِ لاهیجان! چقدر ما زنها از حقوق اولیه مون بی بهره ایم...

 

درمورد کار کردن تو بانک میتونم یک کلمه بگم (با عرض پوزش): حمّالی :) 

 

 

 

یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست

چه افزود بر کوه و بازو چه کاست

من آن مرغم و مملکت کوه من

چو رفتم جهان را چه اندوه من؟

 

نظامی

۰ نظر ۰ لایک

کردیت

عکسای قدیمیم رو نگاه میکردم! چقدر چهره ام تغییر کرده و چقدر پیر شدم! این عکس گوشه پروفایل مربوط به 23 سالگیمه. 9 سال گذشته اما بنظرم 20 سال بزرگتر شدم. چند سال اخیر به اندازه تمام زندگیم برام درس داشته و ازش یاد گرفتم. عمیقا درک کردم که زندگی به "هیچ" بنده. همینکه بتونم یک اثر مثبت -هرچند کوچک- از خودم به جا بذارم و دنیا رو به اندازه ذره ای به نسبت قبل از بودنم بهتر کنم، برام کافیه و خودم به خودم کردیت میدم. 

 

 

۲ نظر ۳ لایک

تنهایی

از زمانی که یادم میاد، همواره احساس تنهایی داشتم. پیش از ازدواج تصور میکردم با ازدواج تنهایی رو کمتر احساس میکنم، اما حالا می بینم که تنهاتر هم شدم. دیگه یاد گرفتم چطور تنها باید زیست و لذت برد.

 

آدم اینجا تنهاست...

 

 

پیج خوب فالو کنیم: dr.sogolmashayekhi

۲ نظر ۲ لایک

تداخل

کتاب تازه ای که تمومش کردم: خانه لهستانی ها. قشنگ بود. از 10 بهش 6 میدم. نثر روان و داستانش برام تازه بود. جالب بود که نویسنده خانم شخصیت اصلی رو یک پسر بچه انتخاب کرده بود. اکثرا دقت کردم نویسنده ها شخصیت اصلی داستان هاشون رو مطابق جنسیت خودشون انتخاب میکنند. کتاب بعدی که باید شروع کنم: قلعه مالویل

 

هر چی فکر میکنم نمیشه هم دانشگاه برم هم بانک! دو تا از کلاسهام با ساعت کاری تداخل داره و قطعا نمیتونم مرخصی بگیرم. دلم میخواد برم با یه وکیل صحبت کنم که اگر روزی بانک متوجه دانشجو بودنم بشه آیا سفته هام رو اجرا میذاره یا نه؟ شغل مزخرف پردردسر! البته الزهرا هم قبول شدم اما اونها برنامه کلاسها رو منتشر نکردن آدم تکلیفشو بدونه!

 

 

صفحه اینستاگرام خوب فالو کنیم: shafiei_kadkani

۲ نظر ۱ لایک

پرواز

دلم میخواست پرنده بودم الان میرفتم تو آسمان یه چرخی میزدم :)

خیلی دقت کردم دنیا برای "لنگ ظهر پاشوها" طراحی شده. ساعت 8 صبح تقریبا 90 درصد مغازه ها بسته ان! چرا انقدر زندگی رو دیر شروع میکنن؟! 

 

اون روزی که رفتم دانشگاه تهران مصاحبه دکتری، خیلی دلم خواست دوباره اونجا دانشجو بشم. تا همین دیشب مطمئن بودم که قبول نمیشم، اما راستش خودمم نمیدونم چطوری اما قبول شدم! خوشحالم اما بانک محاله بذاره برم دانشگاه!

۴ نظر ۰ لایک

آخیش

اگر فقط فرصت داشته باشم یه جمله بگم و بعد بمیرم اون اینه: "آخیش" :)

البته suicide note برادر رومن گاری در این زمینه بی اثر نبوده!

۲ نظر ۴ لایک

امید بریدیم

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

 

به مدیرم که گفتم میخوام برم، باورش نمیشد. حقوقم رو بالا برد، دور کارم کرد، آفرهای درآمدی مختلف داد... اما راستش تصمیمم رو گرفتم. گرچه این تصمیم پس رفت بزرگی برام محسوب میشه، اما باتوجه به روندی که برای زندگیم درنظر دارم، مجبورم چنین انتخابی کنم. ترجیح میدم تلاش کنم، مشورت کنم و بعد به خدا واگذار کنم. مثل الان. پس خداحافظ دنیای بورس و سرمایه گذاری و فارکس و هیجان و صف خرید و صف فروش :) و سلام بر پشت باجه بانک blush البته به احتمال زیاد بتونم بعد از مدتی برم ستاد بانک. کاش اگر دکتری دانشگاه آزاد قبول شدم، کلاسهاش ساعتهایی باشه که بتونم برم. دلم برای دانشجو بودن خیلی تنگ شده :)

 

جای دیگه ای شاعر می فرمایند:

ما چون ز دری پای کشیدیدم، کشیدیم

امّید ز هرکس که بریدیم، بریدیم

۲ نظر ۲ لایک

آخرین

امروز باید برم به مدیرم بگم که این ماه، بعد از 6.5 سال، آخرین ماه همکاری ماست! دلهره عجیبی دارم. آدم برای مواجهه با تغییر دلهره داره. مگه نه؟ از طرفی خوشحالم که دارم از شرّ بخش خصوصی خلاص میشم، از طرفی من مدتهاست در کارم مدیر بودم و عده ای ازم حرف شنوی داشتن. حالا باید مدتی برم از دیگران کار یاد بگیرم! دارم کار خیلی عجیبی میکنم؟ مدام از خودم میپرسم نکنه دارم اشتباه میکنم؟ 

دارم دقیقا میرم سراغ شغلی که همیشه ازش بدم میومده. اگر بعد از این اومدید بانک   م ل ت    و با یه خانم خوش اخلاق مواجه شدید، اون منم :)) لطفا حسابهای میلیاردی تون رو بیارید شعبه ما. کارهاتون رو با یه تماس راه میندازم!

 

 

از همه کس رمیده ام، با تو درآرمیده ام

جمع نمیشود دگر آنچه تو می پراکنی

سعدی جان

۳ نظر ۲ لایک

مرداد

آیا شما هم توجه کردید که هر سال در ماه مرداد حداقل یک روز بارانی داریم؟ :)

 

خیلی دلم میخواد شجاع باشم و یک تصمیم درست رو بگیرم و عملیش کنم. نمیدونم دقیقا از چی میترسم اما میترسم...

۵ نظر ۱ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۶۶)
از خود نوشته‌هام (۴۵)
جامعه نشناسی (۷۹)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان