شاید دیدن یه آدم خوب تو زندگی اتفاقی باشه، اما قطعا حفظ کردنش دیگه انتخاب خودمونه و از دست دادنش دیگه اتفاق نیست!
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ای است
از تو می گویند پیران شب آبادی ام!
شیون فومنی
شاید دیدن یه آدم خوب تو زندگی اتفاقی باشه، اما قطعا حفظ کردنش دیگه انتخاب خودمونه و از دست دادنش دیگه اتفاق نیست!
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ای است
از تو می گویند پیران شب آبادی ام!
شیون فومنی
گاهی اوقات احساس میکنم تصمیم گیری بلد نیستم. چرا انقدر بعضی انتخابها سختن؟ هم خیلی تاثیرگذارن هم پیچیده!
تو برنمیگردی
و این غمگین ترین شعر جهان است
که ترجمه نمی شود؛
یعنی تو را
به هیچ زبانی
نمیتوان برگرداند؟
مینا آقازاده
دزدی اطلاعات انقدر زیاد شده که دیگه بهش عادت کردیم. گوگل، اینستا، تلگرام، یاهو، فیس بوک و حتی برخی مخابرات ها اطلاعات آدمها را می دزدن تا دیتا بیس درست کنن و با دسته بندی کردن اطلاعات، این اطلاعات رو به جاهایی که بهشون نیاز دارن بفروشن! امنیت نداریما! تازه شنیدم قراره یه سری از دزدی های اطلاعاتی که سابقا غیر قانونی بود، قانونی بشه! یعنی دیگه نباید بهش بگیم دزدی. یه اسم شریف تر باید براش بذاریم.
یکی از آقایون همکلاسیم، کار طراحی وب انجام میده. سر کلاس تعریف می کرد که یکی از مشتری هاشون خواسته بوده که برای شرکتش وب طراحی کنن. وقتی طراحی تکمیل شده، مشتری ازشون خواسته که رنگ زمینه رو از سفید به مشکی تغییر بدن. اونها هم از بی اطلاعی اون بنده خدا سوء استفاده کردن و گفتن که برای مشکی کردن زمینه، باید حداقل 24 ساعت وقت بذارن و دونه دونه پیکسلها رو مشکی کنن! در ازای این کار هم یک میلیون دیگه ازش پول گرفتن. همه خندیدن و زرنگی ایشون رو تشویق کردن. بعد همین آقا وقتی حرف دینی میشه، انتقاد میکنه که ما داریم مثلا تو جامعه اسلامی زندگی میکنیم، از بزرگ تا کوچیک این مملکت دزدن! آره خب! یکیش هم خودتی برادر!
آدمهای زیادی هستن که به دزد بودن خودشون مفتخرن! آخرالزمان شده!
از مُردن بسی می ترسم! یعنی بیشتر جنبه های مادیش برام ترسناکه، تنهایی، تو بهشت زهرا، اونم زیر خاک! خیلی با جنبه های اخرویش مشکل ندارم چون قطعا لطف خدا بیشتر از جرم ماست.
تمام مصاحبه های کاری، تا چند لحظه قبل از اینکه بگم دانشجوم خیلی خوب پیش میره. اما وقتی میگم که دانشجوم، انگار گفتم قاتل زنجیره ایم. :دی مصاحبه خیلی دوست دارم.
یه شغل خیلی جذابی تو دنیا هست به اسم "سیکرت شاپر"، یعنی خریدار مخفی. ایشون موظفن برن مثلا یه هتل، از تمام سرویسهای هتل استفاده کنن، ورزش کنن، غذا نوش جان کنن، خرید کنن، تفریح کنن... و در نهایت کیفیت اون هتل رو بسنجن. اگر تو بچگی میفهمیدم چنین شغلی هست، قطعا از آرزوهام میشد. تستر هم شغل خوبیه. فقط غذا می چشی و نظر میدی.
فکر کنم جزء معدود دخترایی باشم که به تغییر وعده غذایی واکنش نشون میدن. اکثر دوستانم اصلا براشون مهم نیست ناهار میخورن یا نه، شام که اصلا براشون تعریف نشده، تازه همونی هم که میخورن قطعا باید بدون گوشت قرمز، و در مواردی حتی گوشت سفید، باشه. صبحانه هم در حد چند دونه بیسکویت! جالبه که چاقی و لاغریشون اصلا تاثیری بر این قضیه نداره. جالبتر اینکه اینها همه زنده ان!
واردات فقط مربوط به کالا نیست. یکی از اصلی ترین واردات کشورمون، واردات فکر و فرهنگه.
جنگ و زلزله و هر اتفاق مشابهی که به ویرانی کامل منجر میشه، با تمام بدیهاش یه خوبی داره. بعد اینکه همه چی با خاک یکسان شد میشه همه چیز رو دوباره ساخت. تازه با کلی تجربه. معمولا نتیجه اش خیلی عالی میشه. اگر تو تهران چنین اتفاقی افتاد، کاش به دور از منافع شخصی یه شهر اصولی بسازن.
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار
غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست
حافظ جان
پرزیدنت امروز دانشگاه شریف بودند. منتها فقط کسانی می تونستند تو برنامه شرکت کنند که کارت دعوت داشتند!!! دانشجوها طبق معمول حرفهای خوبی زده بودند اما حیف که چند روز دیگه همه چی فراموش میشه.
امروز به دانشگاه نرسیدم بس که ترافیک چمران سنگین بود. نیمه راه برگشتم خونه! 90% ماشینها تک سرنشینن!
قبل از یکی از کلاسهامون، یک گروه از دکتراها توی کلاسمون کلاس دارن! همیشه باید کلی منتظر بشیم تا کلاس رو تخلیه کنن! انقدر سنشون زیاد بنظر میاد که اسمشون رو گذاشتیم "کلاس آدم بزرگها"!
هرگز نکشم منت مهتاب جهان را
تاریکی شبهای مرا روی تو کافی است
پریناز جهانگیرعصر
جامعه ما هنوز از خیلی جهات انقدر رشد نکرده که آماده داشتن رسانه آزاد باشه. اصلا رسانه هیچ جای دنیا صد در صد آزاد نیست ولی آزادی شون قطعا از ما بیشتره. بد نیست برای شروع از کتاب شروع کنن. ممیزی کتابها از هیچ اصول خاصی تبعیت نمیکنه. بیشتر به اسم و رسم و نفوذ و جهت گیری سیاسی نویسنده اش ربط داره تا محتوای نوشته. اگر فرد خاصی که از نظرشون شخص مورد داریه کتاب دعا هم بنویسه، باید سانسور بشه... اما اگر شخص غیر مورد داری کتاب ضاله هم بنویسه، قابل چاپه.
ترم سنگینی رو پشت سر گذاشتم. گرچه هنوز ماراتون امتحانات مونده، اما پروژه و ارائه تقریبا تموم شده. چند تا گزارش و تمرین نیمه کاره دارم. اندازه تموم دوره کارشناسیم پروژه انجام دادم. پروژه آخری که برام خیلی مهم بود و خیلی روش کار کرده بودم رو همگروهیم ارائه داد. با اینکه بهم گفته بود مطالعه کرده اما کاملا مشخص بود به موضوع مسلط نیست. استاد هم مدام ایراد میگرفت که چرا حرفات سر و ته نداره. دلم برای زحماتم سوخت. دیگه هیچ وقت با کسی همگروهی نمیشم...
مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند
شاهدم ابر سیاهیست که باریده به شهر!
کاظم بهمنی