management world

دنیا دنیای مذاکره است! اما این ظاهرشه! در مذاکره استراتژی های مختلفی وجود داره، یکی از اونها استراتژی جنازه است. یعنی یکی از طرفین مذاکره انقدر قدرتمنده که فقط اون شرایط تعیین میکنه. طرف دیگه رو مثل جنازه توی رینگ میشه تصور کرد که فقط داره مشت میخوره! اما چی به یکی انقدر قدرت میده؟
توی مدیریت گفته میشه اینکه یه مدیر یا رهبر واقعا چقدر قدرتمنده مهم نیست، اینکه چقدر میتونه از خودش تصویر قدرتمندی بسازه مهمه! به محض اینکه این تصویر خراب بشه، حتی با وجود قدرت هم، دیگه وجهه قدرتمند سابق رو نمیتونه بدست بیاره! مثل وقتی که یه کارمند در حضور اعضای دیگه سازمان سر مدیر داد میکشه!
یه رهبر برای اینکه بتونه مشروعیت (به معنای اعتبار) کسب کنه، باید یکسری کارهای تشریفاتی انجام بده، مثلا بعضی روزها برای اعضای سازمان سخنرانی کنه و دستاوردهای سازمان رو نام ببره! متناسب با فرهنگ سازمان و استراتژی ها با سازمان های دیگه در ارتباط باشه و...

همه اینها در سطح مدیریت یه کشور قابل تعمیمه! ما هم داریمشون اما انگار بعضیا هستن که خیلی از داشتنشون خوشحال نیستن. خدا بهشون عقل بده :)



ز میان تمام این گلها
آه! تنها یکی شکفته نشد
دوستت دارمی که گفته نشد...

علیرضا فولادی
۳ نظر ۱ لایک

retaliation

یکی دیگه از رفتارهای انعکاسی که برام جالبه رفتار وبلاگ نویسهاییه که هنوز هم با وجود اینستاگرام و کانالهای تلگرامی و... اینجا باقی موندن اما  در قید این هستن که کی براشون چند تا کامنت میذاره و...  شاید مطالب من برای شما جالب نباشه و دوست نداشته باشید اینجا رو بخونید اما من مطالب شما رو دوست داشته باشم! و بالعکس :)

تجربه شخصیم درباره نشانه های ظاهری هوش، یکیش تند صحبت کردن بوده. افراد عادی در هر دقیقه حدود 120-150 کلمه استفاده میکنن اما افرادی هم هستن که بیشتر از 200 کلمه در دقیقه میگن! یکی دیگه از نشانه های هوش، خنگ بنظر رسیدن در بعضی موقعیتهاست! یکی دیگه که خیلی کاربردیه قدرت حافظه شنیداریه. میتونن در حالیکه دارن به جملات جدید گوینده گوش میدن، جملات قبلی رو یادداشت کنن. تاکید میکنم که تجربه شخصیم بودن و مبنای علمی ندارن. تازه برعکسشون هم درست نیست.


پَرم را میکَنم امشب، مگر یکبار بالم را

برای خستگی های خودت بالش کنی مادر!

حسین زحمتکش




جوجه هامون :)

۱ نظر ۱ لایک

the road is dancing

دقت کردم خوب و بد رفتار کردن اطرافیانم بیشتر به رفتار خودم مربوطه. بیشتر شخصیت خنثی دارن و اگر باهاشون خوب باشم بی درنگ تلافی میکنن، اگر هم بد باشم باز هم تلافی میکنن! برام جالبه که خودشون برای رفتارشون قالب تعریف شده ای ندارن. یعنی نمیشه خیلی نظر کلی درباره شون داشت که خوبن یا بد! بیشتر مثل آینه رفتار خودم رو منعکس میکنن.
از درس و مشق خسته ام! :(

آنچه را میپرورانی پشت پیشانی بگو
بی نقاب از چهره های بکر پنهانی بگو
ای کاش تنهایی نبود این در کنارم ماندنت
جاده می رقصد به ساز بی محابا راندنت
باد و طوفانی که هم تصمیم کوچت میوزند
از تمام رد پاهاشان پشیمان میشوند
...
جاده میرقصد، چارتار
۲ نظر ۰ لایک

negotiation

مغز آدمی اصلا ابهام رو برنمی تابه! علت اینکه همه دوست دارند درباره همه چیز و همه کس قضاوت کنن و نظر بدن، رفع ابهامه!  توی خیابون و نزدیک دور برگردون، یه ماشین از دو لاین اون ورتر یه دفعه به سمت دوربرگردون پیچید و نزدیک بود که تصادف کنیم! مامان و بابام تا آخر مسیر داشتن حدس میزدن که چرا راننده یک مرتبه تصمیم گرفت که دور بزنه!

آخر ترم یه ارائه درباره مذاکره دارم. در حین جمع آوری مطلب، به این مطلب رسیدم که بسیار جالب بود.

غذاهای ایتالیایی به طرز عجیبی خوشمزه اند! با احساسات آدم بازی میکنن!

۱ نظر ۱ لایک

اشتباه

در روانشناسی یه ترسی وجود داره به نام "ترس از نه شنیدن". مثل وقتی که از فروشنده تخفیف نمیخوایم چون می ترسیم بهمون نه بگه. درحالیکه اگر از شیوه های قیمت گذاری و سیاست های فروش کمی بدونیم، اون وقت تخفیف گرفتن رو جزئی از حقوق خودمون می دونیم نه لطف فروشنده! گرفتن حق هم که ترس نداره :)

وقتی ازم معدل میپرسن و میگم نمره نیومده، فکر میکنن مشروط شدم نمیخوام بگم. :) 


مردم از پنجره خونه شون چنین مناظری رو می بینن، اون وقت ما خونه مردم، ساختمون نیمه کاره، مجتمع تجاری، پارکینگ طبقاتی و...

۳ نظر ۱ لایک

blind

انقدر ذهنم درگیر مسائل سیاسیه که اصلا نمی تونم روی درس تمرکز کنم! :دی

یه ماتریسی تو مدیریت هست که با استفاده از اون، نقاط قوت و ضعف سازمان و تهدیدها و فرصتهای محیطی رو مشخص میکنن. از اهداف این ماتریس علاوه بر شناخت این فاکتورها، تبدیل تهدیدها به فرصته! توی سیاست از این فن مدیریتی خیلی خوب استفاده میشه! مثل زمانی که پدر یه دزد بودن نه تنها مایه ننگ نیست، که حتی یه پوئن مثبت برای طرفدار پیدا کردنه! یا حتی خود دزد بودن نه تنها عار نیست که حتی نشونه نبوغه و باید اون دزد رو رها کرد در دل جامعه تا ول بچرخه و مردم باز هم از نبوغش بهره ببرن! یا مثلا اگه یکی آشوب به پا کرد و جامعه رو به مرز فروپاشی کشوند که نباید اعدام بشه، اصلا زندانی هم نباید بشه، اون شهید زنده است، اون یه قهرمان ملیه، یه آزادی خواهه! بعله :)


انّ الذین کفروا سواء علیهم اانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون. ختم الله علی قلوبهم و سمعهم و ابصارهم غشاوه و لهم عذاب الیم! 6-7 بقره


۴ نظر ۲ لایک

balance

مهمون بازی ها الان در نقطه اوجه! به مامانم میگم یه پکیج از میوه و شیرینی و آجیل درست کنیم با یه سماور غول پیکر که کنارش لیوان یکبار مصرف چیده شده، همگی جلوی در ورودی باشه. هرکی خودش از خودش پذیرایی کنه. ولی کلا فامیلای ما خیلی حساسن هر تغییری رو بی احترامی تلقی میکنن. :|

هر پژوهشی یه مرحله داره به اسم data gathering . بعضی فکر میکنن هرچی اطلاعات بیشتری جمع آوری کنن بهتره، درحالیکه اطلاعات زیاد از حد فقط باعث سردرگمی میشه. تو این مرحله تعادل مهمه.

گفتم تعادل یاد تعاریف جدیدش افتادم. یکی از تعاریف اخیر و سیاسی طور یا همون عوام فریب، اینه که در جامعه مردم میتونن کمی حجاب داشته باشن تا متعادل بنظر برسن. یا مثلا می تونن نماز بخونن اما مشروب هم کنار غذاشون سرو کنن که جامعه شاد باشه. یا هیئات مذهبی به جای خودشون، مراسم توهین به مقدسات هم به جای خودشون. احترام به قرآن سر طاقچه جای خودش، جدایی دین از سیاست هم جای خودش. یا اصلا فقط به صفحات زوج قرآن عمل کنیم که دیگه متعادلترین باشیم :)



آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است

فاضل نظری

۳ نظر ۲ لایک

بهار

قدیمها مردم دور کرسی می نشستند و با هرچی که داشتند از مهمون پذیرایی میکردند. ما طبق معمول اصل مطلب رو فراموش کردیم و عید رو هم بهانه ای برای خودنمایی کردیم. انقدر از صبح از مهمونهای مختلف پذیرایی کردیم و دامنه پذیرایی هم گسترده بوده (با چای و شیرینی شروع و با میوه و چای دهم تموم) که الان احساس میکنم یه کوه جا به جا کردم! از این گذشته، انقدر درس دارم که نمیدونم کی باید اونا رو بخونم. اساتید گرامی فکر میکنن ما سه هفته بیکار و بی عار تو خونه داریم تخمه میشکنیم، کلی پیک بهاری بهمون دادن! 

کاش که همه خانواده ها همیشه سفره شون پر باشه. کاش که آدمهای دلسوز و خدا ترس کرسی های کشور رو اشغال کنن. کاش که خدا بهمون بصیرت بده. کاش که کاری کنیم امام زمان زودتر بیان. آمین. 


چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد...

۲ نظر ۳ لایک

مشغولم

مسئولیت پذیری ِ یک عده، دیگران رو بی مسئولیت میکنه. خیالشون راحته یه عده همیشه هستن که حواسشون به همه چیز هست! یه عده هم هستن که دلشون میخواد دیگران هم مثل خودشون بی مسئولیت باشن! پس زیرآب اونهایی که مسئولیت پذیرن رو میزنن و دریا رو از تلاطم میندازن! من اگر مدیر جایی بشم، هر دو دسته مذکور رو میندازم بیرون، اونم از پنجره!

دقت کردین وقتی از حقیقت حرف میزنی، برچسب میخوری؟ از متوهم و مغزشستشو داده شده تا متحجّر و غیرروشن فکر! :)



دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی

مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من!

کاظم بهمنی

۴ نظر ۲ لایک

خطبه

بهار پشت زمستان، بهار پشت بهار

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو

نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران

اگر به خانه بمانی غم در و دیوار

نمانده است تو را در کنار همراهی

که دوستانِ تو را می خرند با دینار

نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده

که جمع کردنشان کنار هم دشوار

به صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اند

به جنگشان که بخوانی نشسته اند کنار

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا

رعیت است که تشویش دارد از دربار

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار


-فاضل نظری-


۲ نظر ۲ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۷۸)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۸۶)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان