انشا

دلم برای زنگ انشا تنگ شده. معمولا خاطراتی که برای "تابستان خود را چگونه گذراندید" مینوشتم، ساخته تخیلاتم بودن. اون روزها به شدت رویاپرداز بودم و انقدر که در خیالاتم زندگی میکردم، در دنیای واقعی نبودم! زنگ های انشا تنها وقتی بودن که از فرمول و حفظ کردن خبری نبود. وقت پرواز با بالهای خیال بود. گرچه دلم برای روزهای گذشته تنگ میشه اما دوست ندارم به گذشته برگردم. روزهای پیش رو قطعا روزهای بهتری هستن :)


این شعر هوشنگ ابتهاج خیلی زیباست:

نامدگان و رفتگان
از دو کرانه ی زمان
سوی تو میدوند هان
ای تو همیشه در میان  

پیش وجودت از عدم
زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم
میشنویم بوی جان

 پیش تو جامه در برم
نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم
گریه نمی دهد امان...

 آه که میزند برون 
 از سر و سینه موج خون 
من چه کنم که از درون 
دست تو میزند کمان
۰ نظر ۲ لایک

درک

بعضی آدمها یه جور عجیبی بین فهمیدن و نفهمیدن گیر می‌کنن! بنظرم بعضی نفهمیدن‌ها، کاملا اختیاری هستن. به هر حال درک هر حقیقت، زحمت و رنج عمل کردن رو در پی داره.



خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟
لطیف و دورگریزی، مگر خیال منی؟
سیمین بهبهانی
۳ نظر ۱ لایک

کلیدر

چشمِ بینا در خرمن آتش و دودی که از دل زبانه می‌کشد، گم می‌شود. چشم آن‌گاه میدانی برای دیدن دارد که آتش و دود فرونشسته باشد؛ که جنون فروکش کرده‌باشد و بر گورهای سوخته، آرامش بال انداخته‌باشد. چشمِ بینا، درون دودِ سودا کور است.


۲ نظر ۲ لایک

کتاب

چند وقته کتاب نخوندم، کتابِ خونم اومده پایین. تجریه نشون داده کتاب‌هایی که پیشنهاد می‌شن کتاب‌های خوبی هستند. بالای صفحه وبلاگم یک صفحه با عنوان معرفی کتاب اضافه کردم که اگر کتابی خوندید و بنظرتون خوب بود معرفی کنید. هم من دعاتون می‌کنم هم بقیه که اینجا رو می‌خونن.
پیشاپیش ممنون :)


جز صراحی و کتابم نبُوَد یار و ندیم
حافظ جان
۱ نظر ۲ لایک

عیار

از دوست‌داشتن بعضی آدم‌ها هیچ راه گریزی نیست...



به کار دوستی‌ات بی‌غشم، بسنج مرا
به سنگ خویش که عالی‌ترین عیار تویی

تو جلوه ابدیت به لحظه می‌بخشی
که من هنوزم و در من همیشه‌وار تویی

منزوی
۲ نظر ۴ لایک

گریز

وقتی که تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه

من فکر می‌کنم در غیاب تو
همه خانه‌های جهان خالی‌ست
همه پنجره‌ها بسته است

وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاقِ بی‌دلیلِ زمینم
واقعا
وقتی که تو نیستی
من نمی‌دانم برای گم‌وگور شدن
به کدام جانبِ جهان بگریزم!


سید علی صالحی
۲ نظر ۴ لایک

کودکی

هروقت که حوصله‌ام بگیره درباره گذشته‌ام چیزهایی می‌نویسم. هرچی بیشتر پیش می‌رم، بیشتر می‌فهمم که هیچ اتفاق غیرعادی و خارق‌العاده‌ای برام نیفتاده. زندگی آروم و تقریبا بی‌دغدغه‌ای داشتم خدا رو شکر. بچگی‌هام رو خیلی یادم نمیاد، از اینکه می‌بینم بعضی‌ها جزئیات زیادی از دوران کودکی‌شون رو یادشونه تعجب می‌کنم. بعضی اتفاق‌ها اون هم نه با جزئیات که خیلی کلی تو ذهنم هستند. مثلا بعضی حس‌هایی که اون دوران داشتم رو یادمه. یادم میاد که همیشه لیست "خوبها"یی که روی تخته می‌نوشتم طولانی‌تر از لیست "بدها" بود. خیلی خیال‌پرداز بودم و با خودم فکر می‌کردم اینکه دوستم با بغل دستیش حرف بزنه یا تو کلاس خوراکی بخوره که کار بدی نیست! همیشه هم یه عده بودن که زیرآب می‌زدن که فلانی اصلا بدها رو نمی‌نویسه! گاهی هم نوبت مبصریم رو به بعضی بچه‌ها که اعتمادبه‌نفس‌شون پایین بود می‌بخشیدم. چقدر دلم برای سادگی اون دوران تنگ شده...


لَو سَکَتَ الجاهِلُ، مَااختَلَفَ النّاسُ. امام جواد ع
اگر افراد جاهل ساکت باشند، مردم به اختلاف نمی‌افتند.
کشف الغّمه، جلد2، ص349

یعنی منم ساکت باشم بهتره؟
۲ نظر ۳ لایک

طلوع

بعضی آرزوها مشمول گذر زمان می‌شن اما بعضی هم نه. از حسرت داشتن هیچ خوشم نمیاد!


طلوع خورشید هم یکی از شگفتی‌های دنیاست:

۶ نظر ۲ لایک

بابالنگ‌دراز

هر آدمی به یه بابالنگ‌دراز احتیاج داره که حتی وقتی داره از دیگران بدگویی می‌کنه و از خودش تعریف، به آدم نگه خودپسندِ مغرور! نگه همه بدی‌های دیگران رو می‌بینن و خوبی‌های خودشون رو! بگه آره تو خوبی بقیه بدن :دی



تا زنده باشم چون کبوتر دانه می‌خواهم
امروز محتاج توام؛ فردا نمی‌خواهم

آشفته‌ام! زیبایی‌ات باشد برای بعد
من درد دارم، شانه‌ای مردانه می‌خواهم

از گوشه محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را از دل میخانه می‌خواهم

می‌خندم و آیینه می‌گرید به حال من
دیوانه‌ام، هم‌صحبتی دیوانه می‌خواهم

در را به رویم باز کن، اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه می‌خواهم

علیرضا بدیع
۳ نظر ۲ لایک

پارادوکس

دوست‌نداشتن یک نفر به اندازه دوست‌داشتن هزار نفر وزن داره!


مرا ز یاد تو برد و تو را ز خاطر من
ستم زمانه از این بیشتر چه خواهد کرد؟
صائب
۴ نظر ۴ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
فروردين ۱۴۰۴ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۸۳)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۹۰)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان