دلم برای زنگ انشا تنگ شده. معمولا خاطراتی که برای "تابستان خود را چگونه گذراندید" مینوشتم، ساخته تخیلاتم بودن. اون روزها به شدت رویاپرداز بودم و انقدر که در خیالاتم زندگی میکردم، در دنیای واقعی نبودم! زنگ های انشا تنها وقتی بودن که از فرمول و حفظ کردن خبری نبود. وقت پرواز با بالهای خیال بود. گرچه دلم برای روزهای گذشته تنگ میشه اما دوست ندارم به گذشته برگردم. روزهای پیش رو قطعا روزهای بهتری هستن :)
این شعر هوشنگ ابتهاج خیلی زیباست:
نامدگان و رفتگاناز دو کرانه ی زمان
سوی تو میدوند هان
ای تو همیشه در میان
پیش وجودت از عدم
زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم
میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم
نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم
گریه نمی دهد امان...
آه که میزند برون
از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون
دست تو میزند کمان
۱۹ شهریور ۹۵