ایده‌آل‌گرایی

برای خوب و بد بودن، حد وسط ندارم! درحال حاضر با یک بی‌چاره‌ای طوری بد شدم که خودم هم دلم براش می‌سوزه! اصلا یادم نمیاد آخرین باری که از کسی انقدر بدم اومده، کی بوده! گاهی فکر می‌کنم خودش من رو به این مسیر آورده و از من چه انتظاری می‌تونه داشته باشه جز ادامه راه؟ یک حس قوی‌ای در من وجود داره که حتما باید کاری رو که شروع کردم تموم کنم، اون هم به بهترین شکل! طبق همین اصل ساده جهان شمول، باید به بهترین شکل باهاش بد باشم :)


۶ نظر ۳ لایک

هجوم

من سواد سینمایی ندارم، اما از اونجا که فیلم‌سازی در دایره هنر قرار می‌گیره، می‌تونم نقدش کنم. بنظرم هنرِ یک هنرمند جاییه که نه تنها حرف مهمی برای گفتن داره، بلکه می‌تونه حرفش رو به مخاطبش منتقل کنه و اوج هنرش جاییه که یک مضمون سخت رو به ساده‌ترین شیوه بیان کنه و گستره زیادی از افراد جامعه مخاطبش باشن. هنر خواص خوبه اما ماندگار هم هست؟ مثلا در حوزه شعر، چقدر در طول یک مدت مشخص، اشعار سعدی و حافظ رو می‌شنوید و چقدر اشعار خاقانی رو؟ خاقانی هنوز هم در تاریخ ادبیات هست اما مخاطبانش به‌شدت خاص هستند و فقط برای گوشه بسیار کوچکی از جامعه زنده است! اما امثال حافظ و سعدی برای عامه مردم (اجتماع عوام و خواص) زنده‌اند.
نمی‌تونم بپذیرم که یک فیلم به‌علت داشتن داستانی پیچیده (که اتفاقا از دید نویسندگی فوق‌العاده بود)، یا شیوه خاص فیلمبرداری (پلان سکانس که بسیار جذابه) خوب تلقی بشه. مادامی که احساس کنم هر کانتنتی نتونست چیزی به من اضافه کنه، پس موفق عمل نکرده. البته باید این رو هم بگم که در دنیای مخاطبان خاص خودش، بسیار فیلم پرطرفداری هست و همه یک شاهکار محسوبش می‌کنن.

۵ نظر ۱ لایک

حسد

اصلا از داشتن همکار خانوم خوشم نمیاد، انقدر که تو حواشی سیر می‌کنن و با وجود داشتن تحصیلات و زندگی کردن در دنیای نیمچه مدرن امروزی، افکار سطح پایین اعصاب‌خردکن دارن! گاهی فقط سعی می‌کنم یه جوری باهاشون کنار بیام که این روزهای همکار بودن بگذره! اضافه کردنیه که به شدت خوب تظاهر می‌کنم که هیچ حس منفی نسبت بهشون ندارم، درحالی‌که اگر دست من بود حتی دلم نمی‌خواست تصادفی ببینمشون...

چطور میشه از دیگران انتظار داشت حسود نباشن؟
۱ نظر ۰ لایک

امتحان

دلم برای امتحان داشتن بسی تنگ شده. نزدیک به یک‌ساله که هیچ امتحان خاصی نداشتم. خوشحالم که اسفند یک امتحان مهم و تیر یک امتحان مهمتر دارم!

از اثبات کردن خودم به دیگران هیچ خوشم نمیاد، اما مدام در موقعیتی قرار می‌گیرم که مجبورم به آدم‌هایی که ذهن قالبی و بسته دارند و در یک دنیای مسقّف زندگی می‌کنند ثابت کنم که گرچه از اونها کم سن‌ترم، گرچه تجربه کمتری دارم، گرچه اونها مَردن (!)، اما من چیزی می‌دونم که اونها نمی‌دونن، چیزی بلدم که اونها بلد نیستن، از دیدی به موضوع نگاه کردم که اونها نکردن و این سیکل تکرارشوندۀ آزاردهنده، همچنان هست...


ای زندگی برنَ‌دار دست از امتحانم! :)
۳ نظر ۱ لایک

نظم

نظم دادن به زندگی خیلی لذت‌بخشه، از این جهت که همه کارهای عقب افتاده مثل چرخ‌دنده‌های از هم جدا شده، درهم جا می‌افتن و زندگی ریتم منظمی پیدا می‌کنه و یک مرتبه می‌بینی چقدر داری تندتر حرکت می‌کنی. از طرفی، نظم دادن به زندگی کسالت‌آوره، از این جهت که همیشه باید یکسری کار تکراری رو مثل ربات انجام بدی. اندر مزایا زندگی منظم، شروع زبان فرانسه است بعد از یک سال و نیم تصمیم به شروع!

اولین موسیقی فرانسوی که با دید (گوش!) آموزشی گوش دادم:
Lara Fabian - Je t'aime
۴ نظر ۱ لایک

ملولم

کاش می‌شد همه چیز رو دقیقا همونطور که در دل و ذهن داریم به دیگران منتقل کنیم. معمولا دیگران حرف‌های ما رو از فیلتر دستگاه منطقی خودشون عبور میدن و اونها رو نه اونطور که ما میگیم، بلکه اونطور که حاصل تحلیل و قضاوت خودشونه می‌فهمن.



گفت: دینت چیست؟ گفتم: اهل ایمانم هنوز
ار مسلمانان ملولم، پس مسلمانم هنوز!
حسین جنتی
۴ نظر ۱ لایک

شان نزول

احتمالا اگر من نوازنده این موسیقی بودم، با دیدن منظرۀ راه رفتن یک نفر، تنها، روی جدول کنار خیابون، در غروب، درحالیکه یک دستش رو تو جیبش گذاشته؛ این موسیقی رو خلق می‌کردم.

El Vals de la luna، Salvador Candel

۱ نظر ۲ لایک

خریف

اُحبّ الخریف
-قالت لی-
و من یومها و أنا أتساقط

-سنان أنطون-


پاییز را دوست دارم
-این را به من گفت-
و از آن روز شروع به ریختن کردم!
۲ نظر ۳ لایک

دنیای آیینه‌ای

به گذشته نگاه می‌کنم! نمودار تغییراتم یک نمودار نمایی با شیب مثبت عجیبی است! نوجوان بودم و کم حرف و خجالتی! می‌دیدم که گرچه من درسم بهتر است، اما بغل‌دستی متقلبم از من قابل اعتمادتر است! گرچه شعرهای من بهتر است، اما ترانه‌ها مسخره یک نفر دیگر تشویق می‌شود! گرچه من زبانم بهتر است، اما دیده نمی‌شوم! می‌دیدم که کمتر از آنچه که واقعا هستم دیده می‌شوم! فهمیدم که خجالتی بودن آدم را عقب می‌اندازد! فهمیدم که باید تغییر کنم و خودم را درون هرآنچه که از آن می‌ترسیدم، انداختم! در جمع بلند شعرهایم را خواندم! روزهای اول صدایم به وضوح می‌لرزید اما شعرم انقدر خوب بود که لرزش صدایم دیده نشود! در درس‌ها بیشتر داوطلب شدم، بیشتر کار پژوهشی کردم، در مدرسه دنبال همه دست‌به‌قلم‌ها گشتم و برای خودمان جمع شاعرانه کوچکی درست کردم! پیشنهاد چاپ نشریه دانش‌آموزی را دادم و نوشته‌های بچه‌ها را آنجا چاپ کردم. انقدر ترس را کنار گذاشتم که دیگر کسی من را دختر خجالتی نمی‌دانست! آدم‌ها فراموشکارند و زود فراموش کردند که من چه بودم و امروزِ من را باور کردند!
یک روز باید با خودت رو راست شوی و ببینی واقعا نسبت به دیگران در چه سطحی هستی! نه مغرور باشی و هچ کس را بهتر از خودت نبینی، و نه خودکم‌بین باشی و خودت را بهتر از هیچ کس! باید دقیقا بدانی کجا ایستادی، چه داری، چه می‌خواهی و کجا باید بروی! بعد ناگهان می‌بینی دنیا با تو هم‌قدم شده!
دنیا مثل یک آینه بزرگ است، هر چه به او بدهی به تو برمی‌گرداند!


۲ نظر ۳ لایک

All of me

از آرزوهای ساده‌ام: گوش دادن آهنگ‌های خارجی مورد علاقه‌ام با یه نفر که بفهمشون :)



موسیقی متن: All of me
۳ نظر ۳ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۷۸)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۸۶)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان