به گذشته نگاه میکنم! نمودار تغییراتم یک نمودار نمایی با شیب مثبت عجیبی است! نوجوان بودم و کم حرف و خجالتی! میدیدم که گرچه من درسم بهتر است، اما بغلدستی متقلبم از من قابل اعتمادتر است! گرچه شعرهای من بهتر است، اما ترانهها مسخره یک نفر دیگر تشویق میشود! گرچه من زبانم بهتر است، اما دیده نمیشوم! میدیدم که کمتر از آنچه که واقعا هستم دیده میشوم! فهمیدم که خجالتی بودن آدم را عقب میاندازد! فهمیدم که باید تغییر کنم و خودم را درون هرآنچه که از آن میترسیدم، انداختم! در جمع بلند شعرهایم را خواندم! روزهای اول صدایم به وضوح میلرزید اما شعرم انقدر خوب بود که لرزش صدایم دیده نشود! در درسها بیشتر داوطلب شدم، بیشتر کار پژوهشی کردم، در مدرسه دنبال همه دستبهقلمها گشتم و برای خودمان جمع شاعرانه کوچکی درست کردم! پیشنهاد چاپ نشریه دانشآموزی را دادم و نوشتههای بچهها را آنجا چاپ کردم. انقدر ترس را کنار گذاشتم که دیگر کسی من را دختر خجالتی نمیدانست! آدمها فراموشکارند و زود فراموش کردند که من چه بودم و امروزِ من را باور کردند!
یک روز باید با خودت رو راست شوی و ببینی واقعا نسبت به دیگران در چه سطحی هستی! نه مغرور باشی و هچ کس را بهتر از خودت نبینی، و نه خودکمبین باشی و خودت را بهتر از هیچ کس! باید دقیقا بدانی کجا ایستادی، چه داری، چه میخواهی و کجا باید بروی! بعد ناگهان میبینی دنیا با تو همقدم شده!
دنیا مثل یک آینه بزرگ است، هر چه به او بدهی به تو برمیگرداند!