INTJ

در کلاس بسیار شیرین کلام، استاد جان به سوالات ما جواب می‌دادند که جواب این شبهه را چه بدهیم و جواب آن شبهه را چه؟ استاد جان با لبخند می‌گفتند که گاهی قبل از آن‌که لازم باشد با کسی بحث فلسفی کنید، باید با او دوست شوید و یک روان‌پزشک خوب به او معرفی کنید! برخی به بن‌بست‌های روان‌شناختی (!) می‌رسند و امراض روحی دارند، وگرنه هیچ انسان سالمی انقدر بیمارگونه فکر نمی‌کند! راستش حالا که فکر می‌کنم می‌فهمم که چقدر از این دست آدم‌ها دیده‌ام!

تست شخصیت‌شناسی، من INTJ بودم!
۳ نظر ۲ لایک

کارنیافرین

چقدر چیزهای زیادی هست که ما یاد نگرفتیم! مثلا یاد  نگرفتیم که وقتی یک هدف کلان برای جامعه ترسیم شد، ما باید هدف کلان را قابل اجرا کنیم و به اهداف خرد بشکنیم! مثلا همین کارآفرینی را در نظر بگیرید! از بالاترین قسمت تا خردترین سازمان‌ها با همین هدف در حرکتند! از افتخاراتشان هم این است که هر کسی را از سر چهارراه بردارند، یک کارآفرین به جامعه تحویل می‌دهند! اصلا به تبلیغ‌های کارآفرینی توجه کردید؟ واقعا کارآفرینی یعنی هر کس برای خودش یک کارگاه بزند و ده نفر را مشغول کار کند؟ همه، جنبه‌های مفید این مسئله را می‌بینند اما در سطح کلان فقط مضر است! هر کس با یک کارگاه چند ده متری، وارد بازاری می‌شود که سال‌هاست کارخانه‌های بزرگ برای آن بازار جنگیده‌اند! برای آن کارگاه کوچک هزینه تمام شده کمتر از هزینه‌های کارخانه است، تولیدات کارگاهی با قیمت پایین وارد بازار می‌شود و جنگ قیمتی به راه می‌افتد و کارخانه‌دار با چند صد نفر کارگر ورشکست می‌شود. صاحب کارگاه هم چند سالی تفنّنی به کارش ادامه می‌دهد اما می‌بیند که از پس اداره کردنش برنمی‌آید و کارگاه هم تعطیل می‌شود! نتیجه کارآفرینی غلط می‌شود زمین زدن کارخانه‌ها و کارهای از قبل آفریده شده! خیلی دوست دارم روزی این حرف‌ها را برای آدم‌های شعاری و طرفدار جمع‌کن و مردم‌فریب بالا بزنم و ببینم جوابشان چیست! خیلی دوست دارم...
۰ نظر ۱ لایک

تَرَک

بعضی اتفاق‌های کوچک، تَرَک‌های بزرگ به دل آدم می‌اندازند!


از سری پست‌های دوران نوجوانی!

۰ نظر ۲ لایک

این روزها که می‌گذرد

تکنیک‌های مدیریت زمان هم برای مدیریت زمانم جواب نمی‌ده! بیشتر این تکنیک‌ها به بازی‌های بچگانه شبیهن! کاش تکنیکی وجود داشت برای کش دادن زمان. مجبورم بعضی کارها رو یا به تعویق بندازم و یا اصلا انجام ندم! خیلی دلخورم از استاد یکی از درس‌هامون که برای جابه‌جا کردن کلاس اصلا همکاری نکرد، تازه بی‌اندازه هم از ما انتظار داره! دو تا کتاب زبان اصلی منبع درس تشریف دارن، ارائه و پروژه هم که پای ثابت همه درس‌ها! این استاد متاسفانه مدیریت دولتی خوندن و تجربه شخصیم منو به خطا انداخته و از مدیریت دولتی‌ها خوشم نمیاد! پیش فرض استاد درباره ما بیکار بودنه و اینکه ما فقط باید درس ایشون رو بخونیم! اصلا هرچی درس بی‌خودتر، استادش جدی‌تر! تازه درکی از رشته ما نداره و هرچی بهش می‌گیم که اکثرا شاغلیم و انقدر فرصت مشق نوشتن نداریم، معتقدن که دانشجو فقط باید دانشجو باشه! انگار دانشگاه به ما فاند می‌ده و ما خوشی زده زیر دلمون می‌خوایم هم درس بخونیم و هم کار کنیم! کار گروهی هم گرچه عرفا، منطقا، قانونا و شرعا باید کار من رو سبک کنه، اما فقط دردسرهای منو بیشتر کرده! هر لجظه باید آن‌کال باشم و به سوالات هم‌گروهی‌ها پاسخ‌گو! همواره هم از من طلبکارن که چرا اون فایل میل نشد، چرا اون فایل تکمیل نشد، چرا اون فایل ویرایش نشد، منم دلم نمی‌خواد به‌خاطر درس دلشون رو بشکنم، اما حقیقت اینه که سیستم کنکور ما اصلا غربال‌گر خوبی نیست! دوستان رتبه تک‌رقمی من صرفا با درصد زبان بالا دانشگاه قبول شدن و هیچ بیس فکری مدیریتی ندارن و با اینکه ظاهرا درس‌ها رو می‌فهمن، اما در عمل هیچ خروجی ندارن و حتی نمی‌تونن یک پروژه ساده رو تنهایی تحلیل کنن! انقدر که توجیه کردن‌شون برای روند کار ازم وقت می‌گیره، تنهایی انجام دادن پروژه ازم وقت نمی‌گیره! دلم می‌سوزه که اینطوری داره وقت و زمان‌شون هدر می‌شه ولی متوجه نیستن! یکی‌شون بعد از تحویل دادن چند خط نوشته کپی-پیستی اون هم با سه روز تاخیر، بهم گفت: "مهر ماهی‌ها هم procrastinate دارن و هم perfectionist هستن!" ورود دوباره‌ام به سطح advance زبان هم جای تبریک داره! مجبورم یک کلاس تکمیلی برای زبان برم که اون هم برنامه‌ام رو خیلی بهم ریخته! کار پایان‌نامه‌ام هم کاملا رها شده است! انگار از همه مظلوم‌تر پایان‌نامه است که در اولویت آخره! نهایتا یکی از انقلاب می‌خرم دیگه :)

هرچه پیش آید، خوش آید...
۰ نظر ۰ لایک

گریستن

اوج خلاقیت خدا جون در آفرینش، گریه کردنه! آپشن خوبیه.

۱ نظر ۲ لایک

روان‌نشناس

اگر من روانشناس بودم، حتما در رابطه با هوش تصمیم‌گیری صاحب‌نظر می‌شدم. خیلی از ما آدم‌های باهوشی در بعضی ابعاد هستیم، اما تصمیم‌های خوب و به‌جا نمی‌گیریم. مثلا دوستی دارم که می‌تونسته ارشد رو بدون کنکور در دانشگاه دوره کارشناسیش که شریف بوده بخونه، اما تصمیم می‌گیره یه رشته دیگه ارشد شرکت کنه! بعد از یک‌سال درس خوندن برای کنکور رتبه‌اش 15 می‌شه اما صندلیش فروخته شده بوده و اون سال رو هم از دست می‌ده! دوباره یک‌سال دیگه برای کنکور می‌خونه ولی برای یک رشته دیگه، حتی دوباره همون رشته قبلی هم نه! و الان هم از تغییر دانشگاه و رشته‌اش ناراضیه! یا یکی از همکلاسی‌ها درحالیکه در یک شرکت خوب مشغول به‌کار بود، به خیال شغل بهتر چند هفته‌ای درگیر جای دیگه‌ای شد و هم شغلش رو از دست داد و هم شرکت دوم نپذیرفتش و هم از درس‌ها به شدت عقبه!
۳ نظر ۲ لایک

کتاب ده جلدی

آدم وقتی کتاب ده جلدی رو شروع می‌کنه به خوندن، قدر کتابای دو-سه جلدی رو می‌دونه!


بیگ‌محمّد: تو هیچ‌وقت عاشق بوده‌ای ستّار؟
ستّار به لبخندی دوستانه در چشمان و گونه‌های جوان بیگ‌محمد نگریست و گفت:
-عاشق زیاد دیده‌ام!
بس ساده و یکرویه بیگ‌محمّد پرسید:
-راه و طریقش چه جور است، عشق؟
ستّار به جواب گفت:
-من که نرفته‌ام، برادر!
-آنها که رفته‌اند، چی؟ آنها چه می‌گویند؟
ستّار گفت:
-آنها که تا به آخر رفته‌اند، وانگشته‌اند تا چیزی بتوانند بگویند!
-به جد می‌پرسم، ستّار!
-من هم به جد جواب می‌دهم، به جان همدیگر. آنکه عاشق است، خودش خودش را نمی‌تواند ببیند تا بتواند حال خودش را وصف کند. مگر تو همین یک دم پیش این را نمی‌گفتی؟ نمی‌گفتی که حیران و لال شده بودی؟ همین است، دیگر. آن جور شده بوده‌ای، که خودت از خودت غافل شده بوده‌ای. حالا بگیر که همان یک "دم" بشود همیشه. آن وقت حرفی به زبانت می‌آید که از حال خودت برای دیگران بزنی؟ گیرم که حرفی به زبانت بیاید؛ تازه گفتنت چیزی را روشن نمی‌کند. گنگ را، گنگ‌تر می‌کند. ها؟!
بیگ‌محمد به دریغ گفت:
-همین است؛ همین!


کلیدر، جلد ششم، محمود دولت‌آبادی

۳ نظر ۱ لایک

نویسندگی

مسابقه استعدادهای نویسندگی
۰ نظر ۰ لایک

شب‌های روشن

روشنی زیادم چیز جالبی نیست. آدم همه چیزو می‌بینه و همه اونو می‌بینن. توی تاریکی آدم می‌تونه خیال کنه که چیزی، جایی، کسی منتظرشه. اما توی روشنایی اصلا خبری نیست. معلومه که خبری نیست!

شب‌های روشن، فرزاد موتمن
۱ نظر ۰ لایک

Autobiography

سال سوم دبستان را جهشی خواندم! آن روزهای تابستان که باید درس می‌خواندم، برایم بسیار سخت بود. حس کودکانه‌ام مرا به بازی و تفریح تشویق می‌کرد اما مادرم می‌گفت که باید روزی سه درس فارسی بخوانم و سه دیکته بنویسم، روزی دو درس خانواده آقای هاشمی، روزی سی سوال ریاضی، حفظ کردن جدول ضرب و باقی درس‌ها که درخاطرم نیست چه بودند! آن روزها تب آهنگ‌های شادمهر عقیلی داغ بود، و جایزه درس خواندن من هم، یک ساعت گوش دادن به آهنگ‌های شادمهر بود. کاست را در ضبط می‌گذاشتم و شادمهر می‌خواند:
مسافر خسته من/ بار سفر رو بسته بود/ تو خلوت آیینه‌ها/ به انتظار نشسته بود...
موسیقی غمگین من را بزرگ می‌کرد. احساس می‌کردم این غم به دنیای کودکانه نمی‌آید و برای فهمیدنش باید بزرگ شد. شادمهر می‌خواند:
آسمون توی نگاه پنجره جون می‌گیره/ وقتی شب توی چشمام بوی بارون می‌گیره/ دل غنچه‌ها رو نشکن که تن سبز بهار/ وقتی غصه‌دار می‌شه رنگ زمستون می‌گیره...
و چقدر دلم می‌خواست شاعر این ترانه‌ها من بودم:
وقتی چشمت پاییز می‌شه/ اشکای تو آویز می‌شه/ دونه دونه می‌چکه از چشم سیات/ نمی‌دونی دل آدم رو چه می‌شکونی/ خودت بهتر از هرکی می‌دونی/ که بارون پاییز می‌سوزونه دل آدما رو...
شاید اولین جرقه‌های بلوغ در من با شنیدن این ترانه‌ها خورد. با خودم فکر می‌کردم که در دنیای من چه کسی می‌تواند مخاطب این شعرها باشد؟ و هیچ جوابی برایش نداشتم! عشق و درک آن برای من زود بود، خیلی زود.



تیزهوش یا پرتلاش؟


۰ نظر ۲ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
فروردين ۱۴۰۴ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۸۳)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۹۰)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان