غر

از ۱۵ شهریور برامون باجه عصر گذاشتن و تا ساعت ۴ سرکاریم. تا میرسم خونه وقت خوابه و باید استراحت کنم که دوباره برم سرکار. خیلی روزهای شلوغیه و اصلااا نمیفهمم مردم این همه کارت بانکی رو میخوان چکار؟ ۹۰ درصد کارهای بانکی رو میشه با گوشی انجام داد اما میان تو نوبت منتظر میشن که ما براشون انجام بدیم. بدجوری مریض شدم دکتر میگه ویروس جدیده و ۳ ماه سرفه خواهم کرد!! دانشگاه نمیتونم برم و فک کنم دیگه این ترم حتما اخراج بشم! 🤔 قند خونم رفته بالا و دکتر گفته اگر رعایت نکنم میتونه به دیابت تبدیل بشه. همه اینا به کنار. هوا خوب شده دلم میخواد با همه مهربونتر باشم به جز همکارانم که انقدررر سرشون غر میزنم بنظرم ازم حالشون بهم میخوره 😁 زیبا نیست؟

منصفانه که فکر میکنم مدتیه بداخلاق و تلخ شدم. بی حوصله ام. خسته ام. دلم میخواست میتونستم یکم زندگی رو بیشتر آسون بگیرم.

 

 

ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب

که سیل گریه این دیده بیدار می آید

حروف نامه ام بی نقطه آن بهتر که از چشمم

بسست این قطره های خون که بر طومار می آید

 

اوحدی

۰ نظر ۱ لایک

اندوه طویل

ظاهرا هر انسان مختار آفریده شده. اما در عمل هر آدمی به هزار چیز گره خورده که باعث میشه اصلا هم مختار نباشه، به آدمهای اطراف، به تاثیری که در فرهنگ جامعه داره، به ذهنیتی که به دیگران میده، به دوستان، به همکاران، به تصمیماتی که در گذشته گرفته، به حرفهایی که زده، به قولهایی که داده، به احساساتی که ایجاد کرده، به روابطی که ساخته، به شهر و کشور و دوره ای که متولد شده... اختیار یعنی مثل یه پرنده آزاد باشی. هروقت دلت خواست بپری بری. 

 

 

 

گفت هر چیزی را زکاتی است و زکات عقل، اندوه طویل است.

تذکره الاولیا. ذکر فضیل عیاض

۷ نظر ۱ لایک

جای مانوسی

همواره در حال اکتشاف تناقضات دنیای بیرون و درونم هستم. این تنها لذتیه که برام باقی مونده. هنوزم از فهمیدن شگفت زده میشم. گویا هنوز کمی از گذشته ها درونم باقی مونده.

کتابهای نخونده زیادی دارم. فی الحال قلعه مالویل رو 50-60 صفحه خوندم. همیشه دلم میخواست یه دیوار خونه ام کلا کتابخونه باشه. حس آرامش بخشی داره. یه مشتری داشتم که کارمند کتابخونه ملی بود. یاد دختر همسایه مون افتادم که قدیمها باهاشون همسایه بودیم. اونم کتابخونه ملی کار میکرد. چقدر برام کتاب میاورد میخوندم یادش بخیر. اولین بار بیوتن و ارمیا و ... کتابهای امیرخانی رو اون بنده خدا برام آورد خوندم. بعدش رفتم از نمایشگاه همه رو خریدم و باز هم خوندمشون مخصوصا "من او"! منم دوست دارم کتابخونه ملی کار کنم. البته شغل مورد علاقه ام اینه که از خواب بیدار بشم ببینم به حسابم پول واریز شده بعد دوباره بگیرم بخوابم :دی

 

بیصبرانه منتظر بارانم :)

 

 

 

بیدل جان میفرماد:

جهان جز کنج تنهایی، ندارد جای مانوسی

۳ نظر ۳ لایک

کنجکاوم

یکی از کنجکاوی هام اینه بدونم دختر و پسرهایی که تو بلاگفا با هم آشنا میشدن و بعضا ازدواج میکردن، الان حالشون با هم خوبه؟ جدا کنجکاوم

 

 

آن که برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت

به همه عالمش از من نتوانند خرید

سعدی جان

۳ نظر ۲ لایک

خیلی بیخود

قدیمتر ها، دلم میخواست خیلی موفق و خیلی ثروتمند بشم. همه موقعیت های شغلی که در شرکتهای دولتی داشتم رو رد کردم و رفتم که در حوزه سرمایه گذاری بخت آزمایی کنم. دیده بودم که مدیرم از صفر مطلق به چه ثروتی رسیده و دلم میخواست منم همون مسیر رو برم. یک روز هرچی که در اون مسیر ساخته و بدست آورده بودم رها کردم. الان که منطقی فکر میکنم اشتباه نکردم. من دیگه دلم خیلی موفق بودن و یا خیلی ثروتمند بودن نمیخواد. دلم همین زندگی معمولی خودم رو میخواد. دیگه دنبال تغییر نیستم بلکه دلم میخواد همین چیزهایی رو که دارم حفظ کنم، بی کم و کاست. بیشتر از هر چیزی در این دنیا دلم میخواد خوشحالی خانواده ام حفظ بشه، بقیش مهم نیست. خونه چند خیابون بالاتر یا پایینتر، حقوق چند میلیون کمتر یا بیشتر، مدرک یه مقطع بالاتر یا پایینتر... گویا همه این مسیرهای پر پیچ و خم رو رفتم که فقط به همین برسم. 

چی شد که به این رسیدم؟ پدرم رو از دست دادم و با اعماق وجودم فهمیدم که زندگی خیلی بیخوده :)

 

 

موسیقی متن آهنگ "Je voudrais parler à mon père" خانم سلن دیون

 

 

۰ نظر ۱ لایک

کمر مور

درحالیکه ساعت شروع کارمون تغییر کرده، ساعت پایان کارمون تغییر نکرده. هنوز مردم تازه ساعت 11 که از خواب بیدار شدند یادشون میفته کارتشون گم شده. گاهی که خیلی خسته ام و سر ظهر تازه یه نفر میخواد افتتاح حساب کنه، و من بیحوصله دارم تلاش میکنم منصرفش کنم، با شنیدن قصه زندگیش از بدخلقیم پشیمون میشم و عذاب وجدان میگیرم. عادلانه رفتار کردن خیلی سخته. جالبه که بعضی مردم تصور میکنن کارمندهای بانک مستخدمشون هستن! یکی منو تهدید میکرد که اگه بدون کارت ملی کارمو انجام ندی حسابمو میبندم! چک کردم کلا 20 میلیون تو حسابش پول داشت! یه بنده خدای دیگه ای بدون کارت ملی حساب جدید میخواست. میگفت من الان نوبت دارم، میرم و بر میگردم شما باید بدون نوبت کارمو انجام بدی حتی اگه 2 ساعت طول بکشه و لازم باشه همه کارکنان بانک بخاطر من خارج از ساعت کاری بمونن بانک! ایشونم کلا 100 هزار تومن تو حسابش میخواست واریز کنه!

این در حالیه که مشتری های اصلی مون انقدر باشعورن که هر چی بهشون میگیم نوبت نگیرید، بازم نوبت میگیرن و صبر میکنن در نوبت خودشون کارشون انجام بشه! همیشه هم کارت ملی دارن درحالیکه همگی میشناسیمشون و اصلا نیاز به کارت ملی ندارن! گرفتار شدیم!

 

 

سخن عشق کجا، حوصله عقل کجا

توشه ای در خور تاب کمر مور بیار

صائب تبریزی

۴ نظر ۴ لایک

اما

قدیمها دوستان بانکی (به گفته خودشون) انقدر از بانک پاداش دریافت میکردند که حقوقشون در برابر پاداشها رقمی محسوب نمیشده. همگی حداقل دو تا خونه دارن (چه مرد چه زن). اما با هرکدوم که صحبت میکنم به بانک بد و بیراه میگن و معتقدن حقشون توی این بانک ضایع شده و اگر جای دیگه ای کار میکرن الان خیلی اوضاع بهتری داشتن!

 راستش در مقام مقایسه افرادی که در محیط کار قبلی و فعلی دیدم باید عرض کنم اگر در سالیان گذشته منابع انسانی بانک انقدرررر ضعیف عمل نکرده بود و یکسری انسان نالایق رو جذب نکرده بود، الان همه این دوستان ناراضی بیکار و یا خانه دار بودن! منکه طی این مدت آدم باسوادی بین این جماعت ندیدم. هرچی بود بیسواد بود و هر چی هست بیسواد هست :) بعضا پرینت گرفتن بلد نیستن! اما رئیس هستن...

دلم برای این جماعت میسوزه. رئیس شعبه ما خیلی آدم عجیبیه. عصبی، بد دهن و کمی عقده ای. معتقده چون خودش 25 سال هر روز هفته اومده سرکار پس حق بقیه هم همینه که هر روز بیان سرکار و ساعت کاری بانکها کم نشه! یکبار تعریف میکرد که قدیمها سیستم نوبت دهی در بانکها نبوده و شرایط کاری سخت بوده. می گفت میخواید برم سیستم نوبت دهی رو براتون قطع کنم ببینم چطور کار میکنید؟

این تفکر هرگز باعث رشد سازمان نمیشه. تفکری که میخواد سیستم رو به عقب برگردونه و راهی برای پیشبرد سازمان نداره! روزگاری دکتر دیواندری این سیستم رو براشون ساخت اما چنان بنده خدا رو از این سیستم کنار گذاشتن که عطاش رو به لقاش بخشید. حالا به روزگاری افتادن که برای پول مشتری ها التماس میکنن! اینها همه نتیجه تفکر افرادی مثل رئیس شعبه ماست! 

افرادی تو این سیستم در راس امور هستن که تصور میکنن اگر شعبه ای مانده پایین داره پس باید اضافه کار بمونه! شعب راس 13:30 در رو به روی مشتری میبندن. چطور در نبود مشتری میشه مشتری جذب کرد و مانده رو افزایش داد؟! در این حد نمیفهمن اما رئیس شدن :)

 

 

بگذریم :)

 

 

در سلسله زلف توام نام نهادند

آشفته،سیه روز، گرفتار، پریشان!

واقف لاهوری

۲ نظر ۰ لایک

تاک شو

من اگر کارگردان یه برنامه تاک شو بودم، بجای آدمهای معروف، آدمهای معمولی رو میاوردم. مثلا یادمه یه بار که رفته بودیم روستای پدری، از کنار یه روستایی رد شدیم که یه دختری با لباس همون روستا نشسته بود روی تنه یه درخت بریده شده و داشت تو تنهاییش یه چیزی مینوشت یا میخوند. مثلا اون دختر رو میاوردم به برنامه ام.

یا یه شب که جلوی عابر بانک منتظر بودم نوبتم بشه، یه آقایی با دخترش اومده بود دم عابربانک. من دیدم که هر عددی زد که از حسابش برداشت کنه، پیغام کسر موجودی داد. بعد هم از من که منتظر بودم عذرخواهی کرد، دست دخترش رو گرفت و رفت! دلم میخواست میشد پای حرفای این آقا هم مینشستم.

یه مشتری تو بانک داریم که بابای مدرسه است، یه مدرسه غیر انتفاعی. چکها و واریزی های مدرسه رو هر روز برامون میاره. از چهره اش مشخصه چه روزگار سختی رو گذرونده. ایشونم مهمون برنامه ام میشد.

حالا این ملت کارگردان تاک شو شدن، حامد عسگری رو آوردن به عنوان مهمان! چقدر یک آدم میتونه شعار زده و جو گیر باشه! بدجوری این بنده خدا از چشمم افتاده! حیف میشد شاعر خوبی باشه! یه شعری هم داشت هرچی فکر میکنم یادم نمیاد! درمورد یه تفنگی و قبیله ای بود. حیف از شاعر اون شعر...

۵ نظر ۲ لایک

وگر تمام شود

دلم میخواد یا به یک مجلس عزای طولانی دعوت بشم که وقتی دارم گریه میکنم کسی ازم نپرسه چرا؟ یا به یک مجلس عروسی طولانی که وقتی دارم شادی میکنم کسی نپرسه چرا؟ یا صبح برم یکیش شب برم یکیش...

بعید بدونم هرگز در زندگیم معنای دلتنگی رو تجربه کرده بودم. دلتنگی واقعی، حجم سینه آدمی رو تنگ میکنه. گویی یه جسم سنگین روی قفسه سینه است. فقط یه راه باریک برای نفس میگذاره که خفه نشی. خیلی دلم برای بابام تنگ شده...

 

 

 

اگر ز گور به جایی دری نباشد چه؟!

وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!


گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!


کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!


شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...
خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!


چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!


بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!

 

-حسین جنتی-

۴ نظر ۱ لایک

تفکر دولتی

مدیر با تفکر دولتی گند میزنه به همه دستاوردهای قبلی! کی از گند زدن خسته میشن؟ اینکه یه نفر همه تصمیماتی که میگیره اشتباه باشه، در نوع خودش نبوغ محسوب میشه. بالاخره حداقل یه تصمیم رو باید "اشتباها" درست بگیره!

 

 

 

که بر گذشت که بوی عبیر می آید

که می رود که چنین دلپذیر می آید؟

هزار جامه معنی که من براندازم

به قامتی که تو داری، قصیر می آید

 

سعدی جان، لعنت بهت :)

۱ نظر ۲ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
فروردين ۱۴۰۴ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۸۳)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۹۰)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان