آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
مژده پایان انتظار نیامد
هرچه درخشید ماه و جلوه گری کرد
هیچ پلنگی به کوهسار نیامد
فاضل نظری
محدودیت رو دوست ندارم. البته هیچ کس دوست نداره اما در 99% موارد تعریف مشترکی برای محدودیت وجود نداره. دوست دارم همیشه اون آدمی باشم که توی خوابهام هستم، رها و بی قید. میبینم اما نه با چشم، راه میرم اما نه با پا، میشنوم اما نه با گوش! اصلا اصلمون همونه، به زور گذاشتنمون تو قفس...
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم!
وقتی اتاقم نامرتبه اصلا نمیتونم تمرکز کنم همونطور وقتی که میزم مرتبه نمیتونم!
از جمله "درس دارم" بدم میاد!
قاعدتا این خیل عظیمی از جمعیت که به سمت نمایشگاه کتاب روونه شدند و خواهند شد، همگی کتابخون نیستند. بعضی میان کتابای دانشگاهی و کنکور بخرن، بعضی تفریحی میان، بعضی میان رمان نویس و شاعر و امیرعلی نبویان رو زیارت کنن، بعضی هم میان بروشورهای انتشاراتی ها رو جمع کنند! یه عده قلیلی هم میرن که برای یک سالشون توشه برگیرن! اینا مقربین واقعین و رستگار میشن :)
زمانی که نوجوون بودم و جلسات شب شعر و نقد و... میرفتم، اساتید بهمون میگفتن که تو جمع ما دو کار هیچ وقت نقد نمیشه: کاری که خیلی ضعیفه و کاری که قویه. منکه سواد نقد اثر ادبی قوی رو اصلا ندارم، اما سواد اندکم در حد گرفتن چند ایراد وزن و قافیه و از این دست ایرادات هست. یکی از دوستان بسیار قدیمیم ترانه ای فرستاد که براش نقد کنم! مردد بودم که چی بگم و چطور بگم که هم ایرادهاش رو گفته باشم و هم ناراحت نشه. بگذریم که وسط درس خوندنم چقدر از وقت مفید و باارزشم برای اینکار صرف شد، دلم از این میسوزه که نهایتا به حسادت متهم شدم. چرا که یکی از ترانه سراهای معروف (با علم به این موضوع که معروف بودن و معتبر بودن متفاوتند) ترانه های ایشون رو تایید کردن و این ترانه ها در دست چاپن! پس من حسودم :)
شهر آفتابِ ابری
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمی خواست سر عقل بیاید
یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریه ی بر خویشتن و خنده ی دشمن
جانکاه تر، آهی است که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغی است که از من برباید
با آنکه مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید