همیشه وقتی در موقعیتی قرار میگیرم که باید بین چند کار، یکی رو انتخاب کنم، دعا میکنم قوّه تشخصیم درست باشه و مهم و اهمّ رو درست تشخیص داده باشم. مثلا اینکه الان اعتکاف نیستم و فکر کردم دفاع از پروپوزالم مهمتره!
و زدنی من فضلک یا کریم...
همیشه وقتی در موقعیتی قرار میگیرم که باید بین چند کار، یکی رو انتخاب کنم، دعا میکنم قوّه تشخصیم درست باشه و مهم و اهمّ رو درست تشخیص داده باشم. مثلا اینکه الان اعتکاف نیستم و فکر کردم دفاع از پروپوزالم مهمتره!
و زدنی من فضلک یا کریم...
آرامشی که در دلکندگی هست در هیچ دلبستگیای نیست.
انگار که یک کوه سفر کرده از این شهر
آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
فاضل نظری
من همیشه فکر میکنم با تمام شدن این مرحله از زندگی، به مرحله آسانتری میرسم اما هیچ وقت مرحله بعد ِ آسانتری در کار نبوده و نیست :)
من در پی خویشم
به تو برمیخورم اما آن سان شدهام گم
که به من دسترسی نیست هوشنگ ابتهاج
روزی برایت خواهم گفت تمام آنچه را نتوانستم به همه نزدیکترینها بگویم، ای دورترین!
با گروه کوچکی از همدانشگاهیها، گاهی به خانه سالمندان سر میزنیم. گاهی برایشان جشن میگیریم و گاهی برایشان هدیه میبریم. روز مادر بود! آنجا هم پر از مادرهایی که فرزندان بیوفا به بهانههای مختلف رهایشان کردهاند. هر بار پای درددل یکی مینشینم. اسمش ملیحه بود، با موهای جوگندمی و چهرهای که هنوز ته ماندههای زیباییِ دوران جوانی در آن پیدا بود. یک پسر داشت، یک پسر که وقتی سه ساله بوده از یک خانواده بیبضاعت خریده بوده است! بعد از فوت همسرش، همه اموالش را به نام تک فرزندش میکند و او هم مادرش را به سالمندانی دور میآورد و آدرس و تلفن اشتباه میدهد تا مادر مزاحم زندگیاش نشود. میگفت که از جگرگوشهاش ناراحت نیست. میگفت که پسرش حق داشته که نخواهد کسی مزاحم زندگیاش باشد، اما کاش سالی یکبار به او سر میزد یا حداقل تلفن میزد! برایم فال حافظ گرفت:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا، به سلامت دارش
نوشته مربوط به دوران کارشناسی است!