-قالت لی-
و من یومها و أنا أتساقط
-سنان أنطون-
پاییز را دوست دارم
-این را به من گفت-
و از آن روز شروع به ریختن کردم!
بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود
بر تو میشد زخمها زد، بر من اما ننگ بود
با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟
اختلاف حرف دل با عقل صدفرسنگ بود
گر چه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود
چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد
بر زمین افتادن شمشیر، خود نیرنگ بود
من پشیمان نیستم، اما نمیدانم هنوز
دل چرا در بازی نیرنگها یکرنگ بود
در دلم آیینهای دارم که میگوید به آه
در جهان سنگدلها کاش میشد سنگ بود
فاضل نظری
موسیقی متن: تکنوازی پیانو، رضا روحانی
تناقض را دوست دارم. از نگاه دیگران تناقض آزاردهنده است، غیرممکن است! اما باید جرئت کرد و به آن نزدیک شد! من عاشق تناقضم و تناقضهای زیادی درونم دارم. تناقضهایی که کمتر کسی آنها را میبیند. تناقضهایی که هر کدامشان برایم دنیایی ارزش و معنی دارند. هر کدام دریچهای متفاوت از تجربه دنیا هستند!
مجزا نیستند از عشق، "وصل و فصل" و "نوش و نیش"
شگفتا او، که با ترکیبی از اضداد میآید
حسین منزوی
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن همواره میکاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک،
این خاموشی نزدیک،
آنچه میخواهم، نمیبینم
و آنچه میبینم، نمیخواهم!
محمدرضا شفیعی کدکنی