تب استارتاپ بین جوانها شدید شده! گاهی با استارتاپهایی برخورد میکنم که انقدر خودشون از نزدیک بهش نگاه میکنند و انقدر ایدهشون رو دوست دارند که هیچ کدوم از نقاط ضعفش رو نمیبینند! وقتی سعی میکنیم با واقعیت روبهرو یشن، فکر میکنند که تصمیم داریم خودمون ایدهشون رو با تیم خودمون پیاده کنیم و اصلا نمیشه قانعشون کرد که راه به جایی نمیبرند! بعضی، ایدههای آکادمیک ِ کتابی دارند که روی کاغذ خیلی شیک و جالب توجهه، اما اصلا عملی نیست! اینها هم مقاومت خاصی در مواجهه با واقعیت دارند! بعضی هم که ایدههای خوبی دارند، توهم ارزش بالا دارند! خیلی از این دسته تیمها، ارزش واقعی رو یک ارزش پایین غیرمنصفانه میدونند! بعضی ایدههای مسخرهای دارند اما انقدر با آب و تاب ازش حرف میزنند که گاهی آدم به هرآنچه که از ایدهشون فهمیده، شک میکنه! کلا وقتی آدمها در موقعیتی قرار میگیرند که قراره در مورد منافعشون قضاوت بشه، خیلی غیرقابل پیشبینی میشن!
یک مدلی از افراد هستند که درصدد اثبات تفکرات خودشون نیستند بلکه درصدد نقض تفکرات دیگران هستند! یعنی جای اثبات فقط یک تفکر، سعی میکنند تفکرات چند میلیون نفر رو نقض کنند!
لا یستقیم العالم الّا برأس مائل علی کتف من نحب! -سوزان علیوان-
جهان استوار نمیماند/ مگر با سری خمیده/ بر شانه کسی که دوستش داریم!
قبلتر فکر میکردم زندگیم مثل یک خط صاف بوده و هیچ
جهش یا سقوط ناگهانی نداشته. اما امروز فکر میکنم انقدر به اتفاقهای خوب و
بد وزن عجیب و خاص نمیدم تا پررنگ بشن. همونطور که بدها گذشتن، خوبها هم
گذشتن و در لحظه یا ازشون شاد شدم یا ازشون درس گرفتم. اینو در راستای
جواب دادن به سوال "خوبترین و بدترین اتفاق زندگیم" کشف کردم.
انقدر این روزها سرم شلوغه و درگیر چند کار همزمانم، که گاهی خوندن چند صفحه کتاب هم برام وقتگیره و در اولویت نیست! روزهای این چنینی، بیشتر متوجه روزمرگیهایی میشم که گرچه تکراری بودن اما خوب بودن! و این روزها به کارهای سادهای که هیچوقت انجامشون ندادم هم خیلی فکر میکنم!