چقدر چیزهای زیادی هست که ما یاد نگرفتیم! مثلا یاد نگرفتیم که وقتی یک هدف کلان برای جامعه ترسیم شد، ما باید هدف کلان را قابل اجرا کنیم و به اهداف خرد بشکنیم! مثلا همین کارآفرینی را در نظر بگیرید! از بالاترین قسمت تا خردترین سازمانها با همین هدف در حرکتند! از افتخاراتشان هم این است که هر کسی را از سر چهارراه بردارند، یک کارآفرین به جامعه تحویل میدهند! اصلا به تبلیغهای کارآفرینی توجه کردید؟ واقعا کارآفرینی یعنی هر کس برای خودش یک کارگاه بزند و ده نفر را مشغول کار کند؟ همه، جنبههای مفید این مسئله را میبینند اما در سطح کلان فقط مضر است! هر کس با یک کارگاه چند ده متری، وارد بازاری میشود که سالهاست کارخانههای بزرگ برای آن بازار جنگیدهاند! برای آن کارگاه کوچک هزینه تمام شده کمتر از هزینههای کارخانه است، تولیدات کارگاهی با قیمت پایین وارد بازار میشود و جنگ قیمتی به راه میافتد و کارخانهدار با چند صد نفر کارگر ورشکست میشود. صاحب کارگاه هم چند سالی تفنّنی به کارش ادامه میدهد اما میبیند که از پس اداره کردنش برنمیآید و کارگاه هم تعطیل میشود! نتیجه کارآفرینی غلط میشود زمین زدن کارخانهها و کارهای از قبل آفریده شده! خیلی دوست دارم روزی این حرفها را برای آدمهای شعاری و طرفدار جمعکن و مردمفریب بالا بزنم و ببینم جوابشان چیست! خیلی دوست دارم...
اگر مسئولین دولتی و حکومتی نیمچه سواد آکادمیک داشته باشند و نیم نگاهی به هرم نیازهای آقای مازلو
انداخته باشند، میفهمند که ارتباط بسیار مستقیمی بین رفاه افتصادی و رضایت
مردم از دولت و حکومت وجود دارد. اگر در تاکسی میشنوی که راننده از "مرگ
بر شاه" گفتن پشیمان است، اگر میبینید که مردم ناآگاهانه هر دروغ زیبایی را
که نوید آینده روشن میدهد باور میکنند، اگر میبینید که مردم ترجیح میدهند
بروند ینگه دنیا و پول در جیب دشمنان قدیمی گردن کلفت بریزند، اگر جوانان
را میبینید که همگی چمدان به دست راهی آمریکا و اروپا میشوند و اگر وسعشان
نرسد به مالزی هم راضی میشوند، اگر میبینید که استاد دانشگاه جمهوری اسلامی
را تخریب میکند و اصلاح اصلاح میکند، اگر میبینید که دختر دانشجوی چادری
مذهبی برای تک تریبون اصلاح طلبی اش که آنهم اشغال شده اشک میریزد... همه
برای نارضایتی است که ته تهش به اقتصاد وصل است! راننده تاکسی آخر شب باید
با جیب پر پول به خانه برگردد، مردم امنیت شغلی میخواهند، دانشجو کار
میخواهد، استاد احترام اجتماعی میخواهد که دستش جلوی دیگران دراز نباشد،
دختر دانشجو محیط کار خوب میخواهد! اما ما فکر میکنیم چون در جامعه اسلامی
زندگی میکنیم پس همه باید عارف الی الله باشند و پول برایشان چرک کف دست!
دریغ که اگر کمی واقع بینانه و دلسوزانه برای این مردم تلاش کنند هیچ کس به
اینکه کدام مسئول چه اعتقادی دارد و چه لباسی میپوشد و چقدر حقوق میگیرد
هیچ کاری نخواهد داشت و چه بسا درخواست افزایش حقوق برای مسئولین هم بدهند!
و اینطور یک جوجه هکر به آبروی یک سیستم حکومتی ناخن نمیکشد!
اگر قرار بود انفجار اطلاعات اثر مثبتی بر ما داشته باشه، الان باید هم کیفیت تربیت بچه ها بالاتر بود، هم طلاق کمتر، هم آدمها آگاه تر و... اما هیچکدوم اینها محقق نشده! اصلا هرکسی که درس روش تحقیق پاس کرده میدونه که اطلاعات باید کافی باشه و زیاد از حد بودنش فقط باعث سردرگمیه! درسته که خیلی از وسایل ارتباط جمعی مزایای بیشماری دارن، اما ما از کدوم یک از این مزایا استفاده میکنیم؟
دوستی دارم که مددکار اجتماعیه میگفت دو ماه پیش 11 تا دختربچه ششم ابتدایی پشت حیاط مدرسه با شیشه رگ دستاشون رو زدن که عکس بگیرن بذارن اینستاگرام! یک نفرشون فوت کرده! از خواهر و برادر نوجوونی برام گفت که باهم ارتباط داشتن و از فیلمای ماهواره یاد گرفته بودن! از گروه های مختلط تلگرامی که باعث فرار دو تا دختر نوجوون شده بود و هزار تای دیگه!
فروشنده خانوم مترو، هر روز برای یک لقمه نان ناقابل رو به روی واگن مردها، روی موهاش بامتل برای خانومهای گل تست میکنه...
اندوه جهان چیست؟ تویی داغ یگانه
دلسوختگان را چه به اندوه زمانه؟
سجاد سامانی
انفجار اطلاعات برای ما دستاورد قابل توجهی نداشته. فقط انقدر درست و غلط
رو با هم قاطی کرده که گاهی واقعا نمیتونم تشخیص بدم که سر کدوم نخ
به حقیقت وصله!
ربنّا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا...
تو دانشگاه داشتن یه جایی رو تعمیر میکردن، دو تا از کارگرها کنار آسانسور کمی دورتر ایستاده بودن و منتظر بودن دیگران بهشون فرصت بدن که اونها هم سوار بشن! برام عجیبه که دانشجوها و اساتیدی که با نگاهشون بهشون میگفتن که نیان تو آسانسور، دقیقا کجایی هستن و اجدادشون چه کاره بودن؟! چالشی ترین سوالی که میشه از یک انسان پرسید اینه که "به چی مغرور شدی؟"
چالش بعدی هم والیبال 5 صبحه!
ایران سومین تولیدکننده برتر مهندس در جهان!
رتبه 145 از بین 148 کشور، در جذب و نگهداشت استعدادها!
رتبه 88 از بین 89 کشور، در فلاکت!
رتبه چهارم طلاق!
رتبه چهارم یا پنجم در تورم!
در بیشتر مواقع، وقتی چیزی رو نمیفهمیم نتیجه میگیریم که هیچ معنا و مفهومی نداره، اما در واقع ما نفهمیدیمش!
تقریبا یک ماه پیش تو دانشگاهمون مصاحبه دکتری بود، همه اساتید از سطح معلومات دانشجوهایی که برای مصاحبه اومده بودن ناراضی بودن و متفق القول می گفتن که هیچ کس رو با رضایت کامل نپذیرفتن و صرفا برای پر کردن ظرفیت مجبور شدن یه عده رو قبول کنن! طبیعیه وقتی که بیشتر از 90% دانشجوهای خوب بعد از کارشناسی و اکثریت همون 10% هم بعد از ارشد از ایران میرن، دیگه دانشجوی خوبی باقی نمی مونه که بیاد مصاحبه دکتری! یکی از همکلاسیام که روزانه هم بود، دیگه سر کلاس نمیاد و منتظر ویزاشه!
گاهی بهشون حق میدم! تو مصاحبه کاری بین دانشجوی دانشگاه سطح 1 و دانشگاه های دیگه تفاوت قائل نمیشن و تازه دانشجوهای دیگه رو بی ادعا تر میدونن و ترجیحشون میدن! حتی ارزش مهارتها رو هم پایین میارن چون معتقدن کسی که بامهارت باشه و وارد سازمان بشه، خودش رو بالا فرض میکنه اما اگر مهارت نداشته باشه و ما بهش آموزش بدیم، دیگه اون نگاه و سطح توقع رو نداره! این درحالیه که شرکتهای بین المللی مدام تو دانشگاه غرفه های تبلیغاتی جذب کارآموز و جذب ایده و حمایت از پایان نامه و پروژه های دانشجویی و کنفرانس و ... دارن!
اینا هیچ کدوم هیچ معنای خاصی نداره :)
چند وقت پیش تو صفحه اینستاگرام یک بنده خدایی که خیلی بین مردم محبوب و نماد روشنفکر دینی هستند، دیدم که از تمام دی وی دی های سریال شهرزاد عکسی رو منتشر کردن و از پایان دوشنبه های شهرزادی گفتن! آدمها با تفاوتهاشون دیده میشن، یکی در اوج و یکی در قعر! وقتی کسی که از نسل خاصیه و لباس خاصی به تن داره و نماد آدمهای خاصی محسوب میشه، مثل عامه مردم رفتار کنه، مسئولیت خاص بودنش رو زیر پا گذاشته و آیا این خیانت نیست؟
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
خیلی چیزها هستن که هم میتونن واقعی باشن و هم کاذب، از نرخ ارز و ارزش سهام گرفته تا بی اعتمادی! کاش فقط به ارزش ها شک نمیکردیم، کمی هم به ضدارزش ها شک میکردیم. حتی شک مون هم عادلانه نیست...
۰ نظر
۰ لایک
۲۰ ارديبهشت ۹۵