عماد

غزلهای عماد خراسانی رو می تونم شبانه روز برای خودم زمزمه کنم. بعضی از آدمهای با استعداد شانس این رو داشتن که مطرح بشن اما بعضی هم بی رحمانه گمنام باقی موندن. بس که سایه بعضی از آدمها سنگینه و به دیگران فرصت دیده شدن نداده. بعضی شعرهای قدیمی انقدر تازه اند انگار یه شاعر امروزی همین دیروز این شعر رو سروده :)

 

ای کاش چو پروانه پری داشته باشم

تا گاه به سویت گذری داشته باشم

 

گویند که یار دگری جوی و ندانند

بایست که قلب دگری داشته باشم

 

تاریک‌شبی گشت شب و روز جوانی

ای کاش امید سحری داشته باشم
 

...

 

۱ نظر ۱ لایک

صبر

از خوندن یک وبلاگ که نویسنده و خوانندگان همگی از یک تفکر هستند فهمیدم تا زمانیکه فقط با افراد شبیه خودمون در ارتباطیم نمی فهمیم مسیرمون چه باگ هایی داره. چون همگی در حال تایید کردن هم هستیم. گرچه از آدمهای همیشه مخالف که فکر میکنن مخالفت یعنی چیز بیشتری دانستن هم خوشم نمیاد، اما واقعا نظرات مخالف منو به فکر میبرن. 

مدتها پیش با دختر یکی از اقتصاددان های فوق معروف همکار بودم. اون زمان پدرش از تیم اقتصادی دولت رفت و دیگه هرگز برنگشت. می گفت پدرش گفته اتفاقات ساده اقتصادی نسخه های ساده ای دارن. مثل تورم. اما در ایران کار پیش نمیره. مثلا تصمیم میگیرن جلوی واردات کالاهای غیرضروری رو بگیرن اما تلفنهای سفارشی شروع میشه. اگر مقاومت کنن کار به تهدید میکشه و عملا نسخه شون بی اثر میشه. از طرفی اجازه ندارن این مسائل رو در مدیا مطرح کنن و نهایتا اقتصاددانها بدنام و متهم به بی سوادی میشن. خب بنده خدا حق داشت. وقتی با آقازاده ها صحبت می کنیم، همگی رخ کودک کار دارن! از کودکی انحصار واردات فلان محصول رو داشتن و از کودکی در حال به فنا دادن مملکت به پشتوانه پدر بزرگوار و دعای خیر مردم بودن :) 

 

 

تا قوت صبر بود، کردیم

دیگر چه کنیم اگر نباشد

سعدی جان

۰ نظر ۰ لایک

هرگز

عکسی که در آن خندیدم، از سینه دیوار افتاد

 

من هرگز این دروغ بزرگ رو قبول نمیکنم که هر اندیشه ای قابل احترامه!

یه پست از یه اینستاگرامر میدیدم، دختره ادای تازه عروسها رو تو روز خواستگاری درمیاورد و شوهرش هم در این کلیپ خیلی جدی ایفای نقش می کرد. به همسرم میگم یا اینا کم دارن، یا ما! حالت سومی نداره! 

 

 

تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی

۳ نظر ۱ لایک

زیاد

صبح ساعت 5:30 مترو، جامعه جالبیه. آدمهای تکراری با رفتارهای تکراری! مثل خانومی که سرقفلی یک گوشه رو داره و هر روز با یک پتو زیر باد لطیف کولر تا مقصدش میخوابه و همه میدونن که باید کدوم ایستگاه از خواب بیدارش کنن. مثل همیشه روی یک صندلی دورتر از جایی که مردها هستند، میشینم، هدست روی گوشم میذارم و یک آهنگ رو از لیست بلند بالای آلبومهای علیرضا قربانی پلی میکنم. تازگی کتابخون هم شدم و همزمان کتاب هم می خونم. سرما هم خوردم و خیلی دلخراش سرفه میکنم! به تعطیلات پیشرو فکر میکنم که به زعم خودم روزهای استراحتن اما در واقع باید یکی دو کتاب مطالعه کنم بلکه برای مصاحبه دکتری هفته آینده آماده باشم. چقدر دانشگاه های دولتی پولکی شدند! برای هر گرایش جداگانه هزینه مصاحبه گرفتند! نامردها! حتی سازمان سنجش هم به بهانه ای الکی به اسم صلاحیت عمومی هزینه گرفت! این شد که مصاحبه دانشگاه آزاد رو کلا ثبتنام نکردم! بنظرم ریسک (در اینجا هزینه) تا یکجا منطقیه. در همین لحظه هم دانشگاه رفتنم کاملا 50-50عه. خصوصا اگر بطور قطعی یک شرکت دولتی برم! ولی خیلی دلم برای دانشجو بودن تنگ شده...

 

پیش از این عادت داشتم هر صبح قهوه بخرم. یه روز حساب کردم هر ماه حدود سه میلیون هزینه قهوه صبحگاهی میکردم! اولش از ذهنم گذشت که عدد زیادی نیست اما بعد با خودم فکر کردم یعنی هر سال معادل 12 گرم طلا، قهوه میخورم (ذهن یک مالی چی)! از همون روز دیگه قهوه نخریدم!

 

یک تحلیل اقتصادی ریز :دی خیلی به صحبتهایی که در ارتباط با برجام میشه دل نبندید و اگر پولی دارید به دارایی تبدیل کنید. اگر قصد خرید طلا، ماشین، خونه، ویلا، برج و... دارید در همین ماه های پیشرو انجامش بدید :)

 

 

 

من عهد تو سخت سست میدانستم

بشکستن آن درست میدانستم

این دشمنی ای دوست که با من ز جفا

آخِر کردی، نخست میدانستم

 

مِهسَتی گنجوی

۱ نظر ۰ لایک

گمنام

یادم میاد سال 96 کلاس داشتم با یه استادی که اون زمان دلار تازه از 4700 شده بود 5200، به ما گفت کل زندگیتونو به دلار تبدیل کنید یا شمال خونه بخرید. بعید میدونم هیچ کس از جمع 60 نفری اون کلاس صحبتهاش رو جدی گرفته باشه، اما هر روز به این فکر میکنم که چقدر باسوادهای این جامعه گمنام هستند و چقدر در حاشیه. 

 

 

کتاب ابن مشغله از نادر ابراهیمی رو خوندم. بعد از مدتها کتاب خوندم! کتاب جالبی نبود. نکست :)

 

 

 

محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است

رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است

ای ملائک که سنجیدن ما مشغولید

بنویسید که اندوه بشر بسیار است

 

-حامد عسکری-

۱ نظر ۱ لایک

مارینا

خیلی پیش میاد وقتی که با شوهرم بیرون هستیم دخترهایی که صندوق دار رستوران و فروشگاه و مغازه و ... هستند سعی میکنن منو ضایع کنن. پرسیدم اون روسری زرد چند؟ گفت "زرد نیست خردلیه"! گفتم اون نوشابه سبزه رو میخوام. گفت "سبز نیست زرده!" یکبار هم اسم یه خیابون رو اشتباه گفتم. درحالیکه داشتم با شوهرم حرف میزدم و خیلی بی ادبی بود که یهو اون وسط یکی دیگه به روی خودش بیاره که داشته گوش میداده، با حالت تمسخر منشی مطب منو تصحیح کرد. معمولا در چنین موقعیت هایی تلافی نمیکنم و واکنش بدی نشون نمیدم. اما خیلی بهش فکر میکنم. بنظرم درون خودشون احساس ضعف دارند. ضایع کردن دیگران آرومشون میکنه؟ از این آدمها زیاد دیدم. جاریم با اینکه به طور کلی خانم محترم و خوبیه، اما اون هم تلاش میکنه تو جمع ها منو ضایع کنه. این رفتارها برام خیلی تامل برانگیزه. یه بار تو مترو داشتم کتاب می خوندم. گوشیم زنگ خورد و همینطور که حواسم به گوشیم بود، کتاب رو تو دستم سر و ته کردم. بعد که گوشی رو قطع کردم داشتم خیره به صفحه کتاب نگاه میکردم و فکر میکردم. یه دختره به دوستش گفت "ژست کتاب خون گرفتنم مد شده، کتابش برعکسه". گاهی از این حرفها یاد ویدوئوی معروف مارینا آبرامویچ میفتم که ممکن بود آدمهایی که نمیشناسنش بی هیچ دلیلی حتی بکشنش. 

 

از شنیدن این جنس حرفها که حتی جواب دادنشون رو بلد نیست، احساس میکنم دارم به یک موسیقی به زبانی که اصلا متوجهش نمیشم گوش میدم. یه موسیقی بد به زبانی ناشناخته! 

 

۳ نظر ۲ لایک

ذره

این مدتی که تصمیم گرفتم شغلم رو تغییر بدم، هر آزمون استخدامی که شرکت کردم قبول شدم. حتی یک آزمون رو، گرچه نتایج آزمون منتشر نشد، مطمئنم نفر اول شدم. اما پیش از برگزاری مصاحبه، ناگهان متخصصان امر تصمیم به حذف رشته مدیریت از این دسته شغلی گرفتند! مملکت افتاده دست یه مُشت مَرد! 

مدتیه بازارهای جهانی و ترید طلا و ... رو یاد گرفتم. خیلی دنیای جالب و قشنگیه. 50 درصدش به شخصیتم میاد، 50 درصدش به شخصیتم نمیاد! از این جهت که خیلی نظم داره به من نزدیکه و از این جهت که خیلی هیجان داره از شخصیتم دوره! 

در بازار ایران چه خبره!؟ گره افتاده به کار! از هر طرف نگاه می کنی بن بسته! یه دور میرن به شرق، میخورن به بن بست. دنده عقب میگیرن میرن به غرب، میخورن به بن بست؛ الخ! هیچ کس دیگه ما رو گردن نمی گیره! دیگه هیچ کس دوستمون نداره :)) تو بازار داخلی هم هرج و مرجه! مردم هم بالاخره یاد گرفتن باید تو این اقتصاد چکار کنن که حداقل از اینی که هستن عقبتر نیفتن! طلا، مسکن و خودرو کاملا با دلار رشد کرده! چرا؟ چون کنترل اینها دست دولت نیست. هرقدر که تقاضا بطلبه، رشد میکنن. اما بورس دست دولته. خوب هم میدونه که مردم نشستن ببینن که کی باز بورس مثبت میشه. با یک کلیک به بازارش وارد میشن و اینبار هم حواس جمع شدن که مثل دفعه قبل سرمایه شون بر باد نره! تصور کن کسی که یه بار پولش رو کرده طلا و از طلای یکی میلیون و 100 تا دو میلیون یه نوسان زیبا گرفته. حالا پولش رو بیاره تو بورس و اینجا هم یه نوسان زیبا بگیره! بعدش هم باز پولش رو می بره به دلار یا طلا. پس دوباره طلا و دلار رشد میکنن و بازارها میفتن در یک دور تسلسل بی نهایتی!!! از نوشتن این حرفها قلبم درد میگیره! اما یه عده هنوووز از این روند دفاع میکنن. بخدا که باید روزگاری پاسخگوی هر ذره از اعمالمون باشیم. 

 

 

جهان به مجلس مستان بی خرد مانَد

که در شکنجه بُوَد هرکسی که هُشیار است!

صائب جان

۲ نظر ۱ لایک

چهارصدهزار

روزگار عجیبی است نازنین!

همه چیز مثل روز روشنه! این حجم از اشتباه غیر ممکنه! می فهمی؟ غیرممکن! اگر کسی ذره ای احتمالات بدونه می فهمه که اگر تمام تصمیمات زندگیت رو با پرتاب سکه بگیری، باز هم 50 درصد احتمال داره که (بی هیچ دانشی، تاکید میکنم، بی  هیچ دانشی) تصمیم درست بگیری! باید خیلیییییی نابغه باشی که "تمام" تصمیمات رو اشتباه بگیری! یعنی باید بفهمی که کدوم تصمیم درسته، دقیقا همونو حذف کنی و بری سراغ تصمیم اشتباه! 

یعنی یک سکه در این سیستم پیدا نمیشه که حداقل یا این روش تصمیم گیری بشه؟

شما اقتصاد میدونی که اظهار نظر اقتصادی می کنی؟

شما منطق میدونی که بحث می کنی؟

شما کتاب میخونی که اظهار فضل میکنی؟

شما تعریف سواد رو میدونی که اظهار باسوادی میکنی؟

شما خفن ترین آدمی که در زندگیت باهاش نشست و برخاست داشتی کی بوده؟

شما سواد مقاله خوندن داری که فکر میکنی باید حرف بزنی؟

کاش یکم مردم اضافی سکوت کنن تا صدای حرفهای درست شنیده بشه

 

دلار 400 هزار ریال! (5 تا صفر داره)

۰ نظر ۰ لایک

برف

با هدست داشت آهنگ گوش میداد. یه کلاه بافتنی روی سرش و یک شال زمستونی کرمی، هم رنگ کلاهش، دور گردنش بود. موهاش پسرونه کوتاه بود و یکم از زیر کلاهش بیرون زده بود. پلیور پسرونه ای هم تنش بود. همینطور که توی موسیقی غرق شده بود، گاهی حسش رو با حرکات دستش نشون میداد. یه بخشی از مسیرش که کسی جلوش نبود شروع کرد به دویدن و سرعت گرفتن و بعد ناگهان سُر خوردن روی زمین! مثل بچگی ها. دلم میخواست چنین دختری باشم. رها!

دلم برای یک شب برفی بی انتها تنگ شده...

 

ببین باز می بارد آرام برف

فریبا و رقصنده و رام برف

عروسانه می آید از آسمان

در این حجله آرام و پدرام برف

زمین را سراسر سپیدی گرفت

به هر شاخه، هر شانه، هر بام برف

نشسته به اندوه انبوه دشت

به بی برگی باغ ایام، برف

خزان هم به دامان مرگی خزید

کنون فصل سرد سرانجام برف

 

فروبسته یک شهر چشمان خویش

و می بارد آرام آرام برف...

 

 

۱ نظر ۱ لایک

آمین

خیلی دلم میخواد بفهمم در مغز یه عده ای چی میگذره. واقعا فکر می کنن؟ در رواشناسی گفته میشه وقتی آدمیزاد چیزی رو دوست داره، ذهنش در ارتباط با اون آدم انتخابی عمل میکنه. یعنی بدی ها و نقطه ضعفهاش رو نمیبینه، خوبی ها و نقطه قوت ها رو bold میبینه. این میشه که از یک نفر بت ساخته میشه!

بنظرم هر انقلابی جامعه رو حداقل ده سال عقب میندازه. هرچند بودن با این سیستم هم در این چهل و چند سال ما رو ده ها سال عقب انداخته. تازه داریم برای داشتن ابتدایی ترین حقوق مون تلاش می کنیم! چقدر قدرت میتونه چهره آدمها رو عوض کنه! کاش میشد هر آنچه می دونم به همه بگم و همه بفهمن که دارم صادقانه باهاشون حرف میزنم. کاش میشد به همه بگم در این سی سال زندگی در این سیستم چه ها دیدم. از سیستم آموزشی، تا محیط های دولتی! از مدیرهایی که ریش و انگشتر عقیق و معلولیت مدیرشون کرده و در مصاحبه کاری حتی نمی تونستن رزومه من رو بخونن! حتی نمی فهمیدن من چه کارهایی بلدم! اما قرار بود اونها مدیر من بشن! نتیجه میشه فرار از این سیستم و خالی شدن فضا برای افرادی که در سطح کارمند و زیر دست اون مدیران باشن! پس سیستم دولتی پر میشه از افراد بی سواد! چه کسی می تونه اینها رو انکار کنه؟ چه کسی می تونه انکار کنه که اگر امروز شما استاد دانشگاهی، اگر امروز شما کارمند و مدیر فلان شرکت دولتی هستی، فکر نکن که باهوشی یا لیاقت رسیدن به این پست رو داشتی، بلکه کسانی که باید در این پوزیشن باشن، در ایران نیستن، داوطلب این پوزیشن ها نیستن! پس برای امثال شما جا خالی شده! من یک عالمه آدم احمق و بیسواد در دانشگاه تهران و شریف دیدم! چرا؟ چون آدم باهوش باقی نمونده که بخواد بره دانشگاه خوب! پس جا برای احمق ها خالی شده. من دوست صمیمی پسر نماینده مجلس رو دیدم که سفارشی رفت و مدیر بخش استراتژی های نمیدونم چی چیه دولت شد! من پسر نماینده مجلس رو دیدم که حتی نمی تونست دو تا جمله بدون تپق بگه اما ببین چه پست و سمتی در دولت گرفته! در این نظام خدا رو شکر که هیچ چیز موروثی نیست. خدا رو شکر که همه پیرو راه علی ع هستن. خدا رو شکر که همه خداشناس و دلسوزن و مردم رو اولویت قرار میدن. خدا رو شکر که هیچ کس به دنبال منفعت شخصی نیست! خدا رو شکر که در اول و آخر حکومت اسلامی دزدی و دروغ جایی نداره! در مصاحبه راهپیمایی دیروز، یکی می گفت که "خدا شهادت رو نصیب ما کنه!" از ته دلم میگم آمین! 

۲ نظر ۰ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۷۸)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۸۶)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان