بهعنوان یک ناظر بیرونی، هرچی بیشتر به آدمها دقت میکنم، چارچوبهای بیشتری درونشون کشف میکنم. گرچه اکثرا بهدنبال آزادی و بیحصر بودن هستند، اما چارچوبهای خودساخته زیادی دارند و گاهی با تعصب خاصی به چارچوبهاشون پایبندند! بهنظرم حتی بیچارچوب بودن هم خودش نوعی چارچوب داشتنه! چارچوب ِ بیچارچوبی! اصلا انگار ذات بشر اینه، ظرفیت بیچارچوب زندگی کردن رو نداره، چرا که در چارچوب خلق شده!
عطف به چند پست گذشتهام، هر چی بیشتر فکر میکنم، فارغ از تعاریف و بازی با کلمات، تناقضهای زیادی هم در خودم و هم در دیگران میبینم! شاید بهتر باشه "جمع همزمان اضداد" رو جایگزین "تناقض" کنم!
my favorite view:
۳ بهمن ۹۶