شوق

شوق زندگی! خوشم‌ میاد از کسایی که سرشار از شوق زندگی هستن. خیلی لحظات کمی پیش میاد که منم شوق زندگی رو تجربه میکنم. 

 

 

روزی که از لب تو بر ما سلام باشد

شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد

۰ نظر ۲ لایک

نسیان

مدتها شرکت خصوصی کار کردم. هر سال ماه رمضان ساعت کاری رو کاهش میدادن. تازه این درحالی بود که بین ۱۳ نفر، فقط ۲ نفر روزه میگرفتیم. اما بانک ساعت کاری ما رو زیادتر کرده! زیبا نیست؟

در مواجهه با مردم میشه شدت احوال بدشون رو فهمید. عصبی، بی حوصله، پرخاشگر، انتقام جو... حتی همین بانک هم میخواد انتقام بعضی مسائلش رو از ما کارمندهاش بگیره. بخدا ما بی گناهیم :)

 

 

به این خرسندم از نسیان روز افزون پیری ها

که از دل میبرد یاد شباب آهسته آهسته

صائب تبریزی

۰ نظر ۲ لایک

استراتژی

از قشنگترین درسهایی که پاس کردم استراتژی بوده. متاسفانه اسم کتابمون رو یادم نیست اما با لذت این درس رو خوندم. استراتژی اقتصادی مون غلطه حالا شما بگو همه مهره های بازی رو هم بریزی دور. با این استراتژی باز هم مسیر همینه، نتیجه رو هم همه میدونن :)

از لذتهای این روزهای زندگی تماشای برنامه اکنون ه. مخصوصا روزهایی که آقای ماحوزی مهمانشونه. آدم از همراه شدن با این حجم از "درک" ادبی سرمست میشه.

 

 

ای ماه اگر باز به این شکل بتابی

ما را و جهان را تو در این خانه نیابی

مولانا جان

۳ نظر ۱ لایک

راس

یک روز که با حال نزار از تخت بیمارستان برگشتم خونه، با در شکسته شده خونه و طلاهای دزدیده شده مواجه شدم. همون شب خیلی حالم بد بود. خیلی... حتی از خونمون بدم میومد. از تصور اینکه یه عده قلچماق به حریم امن و خصوصی من وارد شدن، حتی به اتاق خوابم رفتن، حتی به وسایل شخصیم دست زدن حالم بد میشد... دزد بودن خیلی شغل عجیبیه ها. اولش فکر میکردم بخاطر جنبه مادیش خیلی ناراحتم. به هرحال مبلغ بالایی ارزش داشتن. اما بعدتر که بیشتر فکر کردم متوجه شدم از اینکه دستاوردهای ۷ سال کار کردنم رو از دست دادم ناراحتم. واقعا اون طلاها حاصل ۷ سال ۵ صبح بیدار شدنم بودن.

و در نهایت با تشکر ویژه از نیروی خدوم انتظامی که گفتن چقدر پیگیری میکنید؟! اگر پیدا بشه خودمون بهتون خبر میدیم :)

 

شما یه انسان شایسته که در راس اموره به من معرفی کن!

۱ نظر ۱ لایک

بدون اینکه بفهمی

با تشکر از مدیران بی عرضه ای که منجر به تعطیلی های پی در پی ما میشن :)

من با یکسال و نیم سابقه هر روز سوتی های رئیس صندوق با ۲۹ سال سابقه رو جمع میکنم. زیبا نیست؟

ربط دو عبارت بالا در اینه که مشت نمونه خرواره. کل مملکت همین منواله. کسایی در راس امور هستند که شایسته نیستند. شما یه آدم شایسته به من معرفی کن! هرچی بیشتر با دوستان دولتی برخورد میکنم بیشتر میفهمم چه خیانتها که در حق ما مردم شده. بنظرم هیچ جوری نمیشه درستش کرد. باید نسلی که حاصل تفکرات پوسیده اند منقرض بشن یا دسته جمعی تو کوره ریخته بشن بلکه امید به تغییر ایجاد بشه. 

عصبانیم :)

 

 

گوش جان بسپاریم به شعری زیبا:

 

تو میتوانستی درست از آن ورشب
به هر بهانه برایم سکوت پست کنی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
برای خلوتمان خانه ای درست کنی

برای من که کنارت نشسته ام هرشب
بگویی از دل تنگت چقدر غم داری
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
به گوش من برسانی که دوستم داری

دو دست گردن تنهایی ام بیندازی
برای دلداری در شکستها حتی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
مرا بغل کنی از دوردستها حتی

بیا بی آنکه بخواهیم باهم و بی هم
بداهه گریه کنیم از هزار فرسنگی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگی

وحید نجفی

۰ نظر ۰ لایک

نمیدونم

امروز بعد از دعوای مفصلی که رئیسم سر پوشیدن پالتوی غیررسمی (!) با من داشت، رفته بود بالا منبر درباره وضعیت اقتصادی نظر میداد. طوری تجزیه و تحلیل میکرد که اکه یه آدم بیخبر میشنید فکر میکرد پست داک اقتصاد داره. وقتی چیزی رو نمیدونیم خب نمیدونیم! فک کنم این مهمترین چیزیه که من از این جهان هستی فهمیدم و دارم زندگیش میکنم. 

پالتوی رسمی چیه؟ بهش گفتم پول ندارم برم پالتوی جدید بخرم. از جوابی که دادم راضیم 😁 

 

 

از خوردن حرف خویش سیرم

حسین جنتی 

۱ نظر ۱ لایک

خسته

خستگانت را شکبایی نماند

 

آیا آدمیزاد جز قصه چیز دیگری است؟

حوصله هیچ پروسه طولانی ای رو ندارم. فقط کارهایی رو میتونم خوب پیش ببرم که قابلیت شکسته شدن به مراحل کوتاه کوتاه رو داشته باشن. دانشگاه هم دیگه نخواهم رفت. پروسه بی نهایتش رو دوست ندارم. بعدها درمورد خواهند نوشت خسته بود، خسته :دی

 

یا دوا کن یا بکش یکبارگی

۰ نظر ۰ لایک

رقیب

به تجربه اینو متوجه شدم معمولا مردها ترجیح میدن همسرانشون آدمهای قوی ای نباشن. زن های قوی به مردها احساس ضعیف بودن میدن. جای اینکه احساس کنن همسرشون یک همراه قویه، اونو یه رقیب میبینن!

 

 

هرجا هوا مطابق میلت نشد، برو

فرق تو با درخت، همین پای رفتن است

سعید صاحبقلم

۰ نظر ۰ لایک

زیبا

ما که اصلا شبیه شعارامون عمل نمیکنیم چرا خب اصلا میگیم شون؟ بنظرم خیری که در کمتر حرف زدن هست در هیچ عمل صالحی نیست.

چرا اینو گفتم؟ دخترهای زیبا معمولا شانسهای بیشتری پیش رو دارند. گرچه همه میدونیم نه زیباها تلاشی برای زیبا بودن کردند و نه نازیباها قصوری! ولی خب باهاشون عادلانه برخورد نمیشه. زیبای بی هوش زندگی بهتری داره نسبت به نازیبای باهوش.  حتی در اجتماع هم به زیباها توجه بیشتری میشه.

 

 

موسیقی متن: چه بی اثر میخندم، چه ثمر میگریم...

 

۰ نظر ۰ لایک

مرادی

خواب میدیدم رفتیم یه خونه باغ قشنگ که برای یه آقایی به نام مرادی بود! اسم خانمش هم نازنین بود! گرچه هر دوشون تو خوابم غایب بودن و فقط میدونستم این شخصیتها وجود دارند. دو تا درخت خیلی قشنگ تو باغشون بود. روی تنه یکیش پر از ارکیده بود!! یکی هم درخت بود اما مثل رز رونده بود. یه خانمی بهم گفت آقای مرادی گفته این درختا برای توئه و بخاطر تو اینا رو کاشته. گویا آقای مرادی منو دوست داشته ولی رفته نازنین رو گرفته! بعد تو خواب اینم میدیدم که بقیه میگفتن نازنین این درختا رو خیلی دوست داره و خیلی مراقبشونه. طفلی نازنین 😁 توی باغشون سقاخونه و امامزاده هم داشتن! 

 

 

چقدر برای ما مردم تحمل کردن راحتتر از تغییر کردنه...

جیمز هالیس، یافتن معنا در نیمه دوم عمر

 

۰ نظر ۱ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
فروردين ۱۴۰۴ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۸۳)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۹۰)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان