امروز فهمیدم از اول ترم تا الان تنها کسی که تمرینها و پروژه ها رو برای استاد ارسال کرده من بودم! به همکلاسیام گفتم مطمئنید اونیکه بچه کوچیک داره منم و شما نیستید؟! شب نمیخوابم کد مینویسم، تمرین حل میکنم. زندگی عادی یادم رفته. تازه مدتیه پرستار هم برای کمک بهم میاد اما باز هم به زندگی عادی برنگشتم. همواره یه نقطه ثابت روی کمرم درد میکنه. درد مداوم تمام نشدنی! تازه رهام معنی بغل رو درک کرده و دلش میخواد مدام بغلم باشه. مامانم میگه بچه رو کم بغل کنه سلامتیت هم مهمه. اما وقتی میبینم با چشمای پر از اشتیاق منتظره بغلش کنم اصلا دلم نمیاد بی تفاوت باشم. کلا بچه دار شدن مستلزم اینه اول یه مدت بری با بچه دارها زندگی کنی بعد تصمیم بگیری که بچه دار بشی یا نه. وصف سختیش در کلام نمیگنجه.
الان که فکر میکنم دیگه ما هرگز به زندگی عادی بر نمیگردیم. یعنی شما میگید جنگلهای چند هزار ساله دوباره احیا میشن؟ دریاچه های چندهزارساله، تالابها، رودخانه ها... نامردا یه چیز کوچیک هم برامون سالم نذاشتن. به حول و قوه الهی همه رو نابود کردن... همه رو...