کمر مور

درحالیکه ساعت شروع کارمون تغییر کرده، ساعت پایان کارمون تغییر نکرده. هنوز مردم تازه ساعت 11 که از خواب بیدار شدند یادشون میفته کارتشون گم شده. گاهی که خیلی خسته ام و سر ظهر تازه یه نفر میخواد افتتاح حساب کنه، و من بیحوصله دارم تلاش میکنم منصرفش کنم، با شنیدن قصه زندگیش از بدخلقیم پشیمون میشم و عذاب وجدان میگیرم. عادلانه رفتار کردن خیلی سخته. جالبه که بعضی مردم تصور میکنن کارمندهای بانک مستخدمشون هستن! یکی منو تهدید میکرد که اگه بدون کارت ملی کارمو انجام ندی حسابمو میبندم! چک کردم کلا 20 میلیون تو حسابش پول داشت! یه بنده خدای دیگه ای بدون کارت ملی حساب جدید میخواست. میگفت من الان نوبت دارم، میرم و بر میگردم شما باید بدون نوبت کارمو انجام بدی حتی اگه 2 ساعت طول بکشه و لازم باشه همه کارکنان بانک بخاطر من خارج از ساعت کاری بمونن بانک! ایشونم کلا 100 هزار تومن تو حسابش میخواست واریز کنه!

این در حالیه که مشتری های اصلی مون انقدر باشعورن که هر چی بهشون میگیم نوبت نگیرید، بازم نوبت میگیرن و صبر میکنن در نوبت خودشون کارشون انجام بشه! همیشه هم کارت ملی دارن درحالیکه همگی میشناسیمشون و اصلا نیاز به کارت ملی ندارن! گرفتار شدیم!

 

 

سخن عشق کجا، حوصله عقل کجا

توشه ای در خور تاب کمر مور بیار

صائب تبریزی

۴ نظر ۴ لایک

این چنین

دوست صمیمی ۱۰-۱۲ ساله ای دارم که وقتی میببنمش انقدررر باهم صحبت میکنیم که گذر زمان رو نمیفهمیم. بعضا موضوعاتی که باید راجع بهشون باهم حرف بزنیم رو همون اول مینویسیم و اولویت بندی میکنیم که بدونیم کدوم موضوع مهمتره اول درمورد همون صحبت کنیم. انقدر هم میایم بین صحبت همدیگه که معمولا سر اینکه کی بیشتر حرف بزنه دعوامون میشه. این درحالیه که اکثرا بهم میگن چقدر کم حرفم. راستش از مصاحبت باهاشون لذت نمیبرم :)

من هرگز در جمع خانواده خودم بدگویی کردن از کسی رو نشنیدم. اما از زمانیکه ازدواج کردم تو جمع خانواده همسرم بدگویی شنیدم. بعضا تصورم رو از کسانیکه مدتها درموردشون نگاه خوبی داشتم رو خراب کردن. انقدر درمورد مسائل خصوصی دیگران کنجکاون که حد نداره. مدام در حال تحلیل خونه و زندگی و شخصیت و تحصیلات و شغل و زن و بچه مردمن. گاهی که بینشون نشستم و دارم به این حرفها گوش میکنم و چای میخورم، با خودم فکر میکنم من این وسط چکار میکنم؟

 

 

 

صبور...
‏مثل درختی که در آتش می‌سوزد
‏و توان گریختن ندارد.
‏حیرت‌زده...
‏چون گوزنی که شاخ‌هایِ بلند
‏در شاخه، گرفتارش کرده‌اند.
‏همه این روزها این‌چنین‌ایم...

‏شمس‌ لنگرودی

۲ نظر ۳ لایک

اما

قدیمها دوستان بانکی (به گفته خودشون) انقدر از بانک پاداش دریافت میکردند که حقوقشون در برابر پاداشها رقمی محسوب نمیشده. همگی حداقل دو تا خونه دارن (چه مرد چه زن). اما با هرکدوم که صحبت میکنم به بانک بد و بیراه میگن و معتقدن حقشون توی این بانک ضایع شده و اگر جای دیگه ای کار میکرن الان خیلی اوضاع بهتری داشتن!

 راستش در مقام مقایسه افرادی که در محیط کار قبلی و فعلی دیدم باید عرض کنم اگر در سالیان گذشته منابع انسانی بانک انقدرررر ضعیف عمل نکرده بود و یکسری انسان نالایق رو جذب نکرده بود، الان همه این دوستان ناراضی بیکار و یا خانه دار بودن! منکه طی این مدت آدم باسوادی بین این جماعت ندیدم. هرچی بود بیسواد بود و هر چی هست بیسواد هست :) بعضا پرینت گرفتن بلد نیستن! اما رئیس هستن...

دلم برای این جماعت میسوزه. رئیس شعبه ما خیلی آدم عجیبیه. عصبی، بد دهن و کمی عقده ای. معتقده چون خودش 25 سال هر روز هفته اومده سرکار پس حق بقیه هم همینه که هر روز بیان سرکار و ساعت کاری بانکها کم نشه! یکبار تعریف میکرد که قدیمها سیستم نوبت دهی در بانکها نبوده و شرایط کاری سخت بوده. می گفت میخواید برم سیستم نوبت دهی رو براتون قطع کنم ببینم چطور کار میکنید؟

این تفکر هرگز باعث رشد سازمان نمیشه. تفکری که میخواد سیستم رو به عقب برگردونه و راهی برای پیشبرد سازمان نداره! روزگاری دکتر دیواندری این سیستم رو براشون ساخت اما چنان بنده خدا رو از این سیستم کنار گذاشتن که عطاش رو به لقاش بخشید. حالا به روزگاری افتادن که برای پول مشتری ها التماس میکنن! اینها همه نتیجه تفکر افرادی مثل رئیس شعبه ماست! 

افرادی تو این سیستم در راس امور هستن که تصور میکنن اگر شعبه ای مانده پایین داره پس باید اضافه کار بمونه! شعب راس 13:30 در رو به روی مشتری میبندن. چطور در نبود مشتری میشه مشتری جذب کرد و مانده رو افزایش داد؟! در این حد نمیفهمن اما رئیس شدن :)

 

 

بگذریم :)

 

 

در سلسله زلف توام نام نهادند

آشفته،سیه روز، گرفتار، پریشان!

واقف لاهوری

۲ نظر ۰ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۵ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۷۸)
از خود نوشته‌هام (۵۲)
جامعه نشناسی (۸۶)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان