همواره در حال اکتشاف تناقضات دنیای بیرون و درونم هستم. این تنها لذتیه که برام باقی مونده. هنوزم از فهمیدن شگفت زده میشم. گویا هنوز کمی از گذشته ها درونم باقی مونده.
کتابهای نخونده زیادی دارم. فی الحال قلعه مالویل رو 50-60 صفحه خوندم. همیشه دلم میخواست یه دیوار خونه ام کلا کتابخونه باشه. حس آرامش بخشی داره. یه مشتری داشتم که کارمند کتابخونه ملی بود. یاد دختر همسایه مون افتادم که قدیمها باهاشون همسایه بودیم. اونم کتابخونه ملی کار میکرد. چقدر برام کتاب میاورد میخوندم یادش بخیر. اولین بار بیوتن و ارمیا و ... کتابهای امیرخانی رو اون بنده خدا برام آورد خوندم. بعدش رفتم از نمایشگاه همه رو خریدم و باز هم خوندمشون مخصوصا "من او"! منم دوست دارم کتابخونه ملی کار کنم. البته شغل مورد علاقه ام اینه که از خواب بیدار بشم ببینم به حسابم پول واریز شده بعد دوباره بگیرم بخوابم :دی
بیصبرانه منتظر بارانم :)
بیدل جان میفرماد:
جهان جز کنج تنهایی، ندارد جای مانوسی