خواب میدیدم بیگناهم اما یه عده فکر میکنن که گناهکارم و میخوان دستگیرم کنن!! همینطور که دنبالم می کردن، ناگهان شروع کردم به اوج گرفتن! مثل نمایی که هلی شات میگیره داشتم می دیدم که دارم از زمین دور و دورتر میشم. اول شاخه و برگ درختها رو دیدم. بعد فضایی که توش بودم، بعد چند تا خیابون و ماشینهایی که ازش میگذشتن! اینجای خواب همسرم بیدارم کرد.
همیشه توی خوابهام، در اوج ناامیدی و استیصال، جایی که میدونم دیگه هیچ راهی ندارم، ناگهان شروع به پرواز می کنم. حس عجیبیه. ترس و امیدواری توامان!
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
۱۹ دی ۰۱