چند روز پیش تولدم بود. از گذر عمرم راضیم و هیچ حسرت جدی و مهمی ندارم. گرچه مسیری که تا امروز اومدم بهینه نبوده و میشد که بهتر و کاملتر باشه، اما همیشه سعی کردم که بهترین تلاشم رو برای بهترین انتخابهام داشته باشم و همین برای من کافیه.
حافظ جان روز تولدم فرمودند:
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده، تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چِگِل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهانسوزی، نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا، شبنمی!
۲۵ دی ۹۶