رازداری کن و باغیر از این راز مگو
آنچه را باز شنیدی، به کسی باز مگو
گوش دل میشنود، آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافیست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافیست به شوراندن من
رحم کن با دلم و این همه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریدهست تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح این قصه دراز است، به ایجاز مگو!
علیرضا بدیع
آنچه را باز شنیدی، به کسی باز مگو
گوش دل میشنود، آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافیست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافیست به شوراندن من
رحم کن با دلم و این همه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریدهست تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح این قصه دراز است، به ایجاز مگو!
علیرضا بدیع
۲۲ دی ۹۶