هروقت که حوصلهام بگیره درباره گذشتهام چیزهایی مینویسم. هرچی بیشتر پیش میرم، بیشتر میفهمم که هیچ اتفاق غیرعادی و خارقالعادهای برام نیفتاده. زندگی آروم و تقریبا بیدغدغهای داشتم خدا رو شکر. بچگیهام رو خیلی یادم نمیاد، از اینکه میبینم بعضیها جزئیات زیادی از دوران کودکیشون رو یادشونه تعجب میکنم. بعضی اتفاقها اون هم نه با جزئیات که خیلی کلی تو ذهنم هستند. مثلا بعضی حسهایی که اون دوران داشتم رو یادمه. یادم میاد که همیشه لیست "خوبها"یی که روی تخته مینوشتم طولانیتر از لیست "بدها" بود. خیلی خیالپرداز بودم و با خودم فکر میکردم اینکه دوستم با بغل دستیش حرف بزنه یا تو کلاس خوراکی بخوره که کار بدی نیست! همیشه هم یه عده بودن که زیرآب میزدن که فلانی اصلا بدها رو نمینویسه! گاهی هم نوبت مبصریم رو به بعضی بچهها که اعتمادبهنفسشون پایین بود میبخشیدم. چقدر دلم برای سادگی اون دوران تنگ شده...
لَو سَکَتَ الجاهِلُ، مَااختَلَفَ النّاسُ. امام جواد ع
اگر افراد جاهل ساکت باشند، مردم به اختلاف نمیافتند.
کشف الغّمه، جلد2، ص349
یعنی منم ساکت باشم بهتره؟
لَو سَکَتَ الجاهِلُ، مَااختَلَفَ النّاسُ. امام جواد ع
اگر افراد جاهل ساکت باشند، مردم به اختلاف نمیافتند.
کشف الغّمه، جلد2، ص349
یعنی منم ساکت باشم بهتره؟
۱۱ شهریور ۹۵