به معنی نسبیت شک دارم! به هرچیزی که همه ازش مطمئنن شک دارم! چرا فکر میکنیم که حقیقت نسبیه؟ اتفاقا مطلقه! اما انقدر ابعادش بزرگ و گسترده است که ما نمیفهمیم! هر کس گوشه ای از این مطلق رو درک میکنه. مثل قصه فیل در اتاق تاریک. ما مجبوریم با تمام تفاوتهامون در درکمون از حقیقت مطلق، کنار هم زندگی کنیم و چه توجیهی بهتر از نسبی بودن حقیقت!
از بین کتابهای شعری که اخیرا خوندم "از عشق برگشته" از همه بهتر بود. تا آخرین غزلش برام لذتبخش بود.
سفر سودی ندارد من پرستویی گرفتارم
نه با تور و قفس، با تار گیسویی گرفتارم
کسی حرف مرا باور نخواهد کرد اگر روزی
بگویم شیرم و در چنگ آهویی گرفتارم
سر مویی کسی هرگز پشیمانم نکرد اما
ببین حالا چه آسان با سر مویی گرفتارم
منم شاهی که ماتش کرده اند و خوب میدانم
قدم بردارم از این خانه هرسویی، گرفتارم
شبیه کشتی بی لنگری بازیچه موجم
چنان بدخوابم و هرشب به پهلویی گرفتارم
منی که خون بتهای زیادی بر تبر دارم
ببین فرزند، حالا کرده چاقویی گرفتارم!
حسین زحمتکش
از بین کتابهای شعری که اخیرا خوندم "از عشق برگشته" از همه بهتر بود. تا آخرین غزلش برام لذتبخش بود.
سفر سودی ندارد من پرستویی گرفتارم
نه با تور و قفس، با تار گیسویی گرفتارم
کسی حرف مرا باور نخواهد کرد اگر روزی
بگویم شیرم و در چنگ آهویی گرفتارم
سر مویی کسی هرگز پشیمانم نکرد اما
ببین حالا چه آسان با سر مویی گرفتارم
منم شاهی که ماتش کرده اند و خوب میدانم
قدم بردارم از این خانه هرسویی، گرفتارم
شبیه کشتی بی لنگری بازیچه موجم
چنان بدخوابم و هرشب به پهلویی گرفتارم
منی که خون بتهای زیادی بر تبر دارم
ببین فرزند، حالا کرده چاقویی گرفتارم!
حسین زحمتکش
۲۶ تیر ۹۵