دارم کمی از تغییر رشته ام مایوس میشم. تصورم ازش چیز دیگه ای بود. فکر نمیکردم دوره ارشد هم مثل کارشناسی با یکسری جزوه حفظی برای امتحان مواجه بشم.
یکی از بستگانمون به تازگی بچه دار شدن اما مثل اینکه مهمون ناخونده است! حتی براش اسم انتخاب نکردن! بچه معصوم بی گناهتر از اونیه که هیچ کس منتظرش نباشه و هیچ کس اندازه انتخاب یه اسم دوسش نداشته باشه. من به جاشون ذوق داشتم و مدام اسم پیشنهاد میدادم. از سما خوششون اومده بود. یعنی آسمان!
انتظارات دیگران ازم خیلی جالبه. مادربزرگم انتظار داره به محض اینکه امتحانام تموم شدن، هر روز بهشون سر بزنم، مامانم باهاش برم خرید، برادرم به جاش درس بخونم و پروژه انجام بدم، خواهرم براش انشا بنویسم و باهاش برم بستنی خوری، دوستام هر روز سینما و خرید، خودم هم که اولویت آخرم! یعنی همیشه همه گله دارن که چرا براشون کم وقت میذارم!
پیانو، فریبرز لاچینی، عاشقم من