یه حس خیلی بدی تو تسلیم شدن هست که نمیذاره حتی گاهی با خودم روراست باشم. انگار میخواد یه چیز مهمی رو درونم بشکنه. یه چیزی مثل غرور...
تسلیم شدن ابعاد خیلی گسترده ای داره، مثلا در برابر خیلی آدمها، خیلی مشکلات، خیلی اتفاقها... میشه موقتا تسلیم شد و بعد از تجدید قوا دوباره به عرصه برگشت! این استراتژی قدیمی اما کاربردیه.
در رابطه با تسلیم شدن در برابر آدمها، نگاه تازه ای وجود داره. مثل کسایی که از دیگران بی هیچ شناختی بت میسازن و بی چون و چرا تسلیم افکار و انتخابهاشون هستن. آدمهایی که چنین قدرتی در جذب آدمها دارن خیلی باهوشن. چیزی که برام عجیبه اینه که ما جذب آدمهایی با شخصیت منفور بیشتر از آدمهایی با شخصیت مثبت و ستودنی میشیم. ارزش و ضد ارزش جابه جا شدن!
انقدر که متن زبان اصلی کتاب برام قابل فهمه، ترجمه اش برام گنگه. ترجمه خودمم نمیفهمم. از ترجمه کردن بدم میاد..... :(
شادی کوچکی میخواهم
آنقدر کوچک
که کسی نخواهد از من بگیرد!
ناظم حکمت