سرنوشت خاک را با آب کامل ساختی
خرد کن درهم جهانی را که از گل ساختی
عاقلان را خواستی تا سجده بر آدم کنند
عشق را بازیچه یک مشت عاقل ساختی
رو به رویم آفریدی چهره ای از جنس ماه
زندگی را بر من دیوانه مشکل ساختی
غم به جانم ریختی، آتش به رگهایم زدی
سینه ام را داغ کردی ناگهان دل ساختی
از هراس سیلی امواج ویرانگر پر است
قلعه سستی که بر شنهای ساحل ساختی
از بهشتم رانده ای باشد که برگردانیم
برنمی گردد ولی عمری که باطل ساختی!
-ابوالفضل صمدی-
۷ تیر ۹۱