بعضی از کارهای مهم قابل یادداشت کردن نیستند! مثلا دو هفته است که باید با منشی آموزشگاه زبان دعوا (!) کنم، اما مدام فراموش میکنم!
یه دوست اصفهانی دارم که بعد از دو سال سرانجام تصمیم گرفت برای من گز بیاره! بهم پیام داده بود که گز چند درصد دوست دارم؟ داشتم با خودم فکر میکردم اگر من بودم، نمیپرسیدم و بهترین رو میگرفتم! من هم نامردی نکردم و گفتم "100%. یعنی چند کیلو پسته میگیری و یکم گز بهش میزنی!" :)
یکی از درسها TA داریم که دانشجوی دکتراست و استادمون، استاد راهنمای این بنده خداست! یکی از وظایف خطیرش تو کلاس ِ ما اینه که اگر استاد حرف خنده داری زد و کسی نخندید، اون بخنده!
نمیدونم چرا هروقت کسی بدقولی میکنه و بهش اعتراض میکنم، سیکل صحبت طوری میچرخه که نهایتا "من عذرخواهی میکنم که شما دیر کردید"!
چترها در شُرشُر دلگیر باران میرود بالا
فکر من آرام از طول خیابان میرود بالا
من تماشا میکنم غمگین و با حسرت خیابان را
یک نفر در جان من مست و غزلخوان میرود بالا
خواجه در رویای خود از پایبست خانه میگوید
ناگهان صدها تَرَک از نقش ایوان میرود بالا
گشتهام میدان به میدان شهر را، هر گوشه دردی هست
ارتفاع دردها از پیچ شمران میرود بالا
درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نیست
با بهای سکه در بازار تهران میرود بالا
گاه شبها بعد کار سخت و ارزان خواب میبینم
پول خان با چکمهاش از دوش دهقان میرود بالا
جوجههای اعتقادم را کجا پنهان کنم وقتی
شک شبیه گربه از دیوار ایمان میرود بالا
فکر من آرام از طول خیابان میرود پایین
یک نفر در جان من اما غزلخوان میرود بالا!
حسین جنتی