در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط "سلام" را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
چقدر تا تو با قطار ها سفر کند دلش
چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش؟
چقدر بادهای دوریت مچاله اش کنند؟
و دوستان به روزهای خوش حواله اش کنند؟
...
مرا طلای گنبد تو بی قرار میکند
کسی مرا به دوش ابرها سوار میکند
خیال میکند که دیدن تو قسمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار میکند
...
به بادهای آشنای شرق بوسه میدهد
به آتش ارادت تو افتخار میکند
به این امید، ضامن رئوف، تا ببیندت
هی آهوان بچه دار را شکار میکند
من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر؟
که بعد سالها نخوانده ای مرا به این سفر
قطارهای عازم شمال شرق میروند
دقیقه های بی تو مثل باد و برق میروند
کسی بلیط رفتنی به دست من نمیدهد
به آرزوی یک جوان خام تن نمیدهد
بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
-مهدی فرجی-