دوش حافظ جان فرمودن: گوهر چو دست داد، به دریا چه حاجت است؟
بعضی ازقواعدی که توی بازاریابی وجود داره، برگرفته از فرهنگ مردمه. این نشون میده چقدر حضور داشتن تو بازارهای جهانی سخته. خصوصا برای ما ایرانی ها که برای پارامتری مثل فرهنگ اصلا ارزش قائل نیستیم. منتظر روزیم که با سلام و صلوات عضو رسمی WTO بشیم. یعنی چند تا شرکت مقاومت میکنن و پابرجا می مونن؟ خیلی کنجکاوم.
یه درس رو بیست میشم فقط حیف که جبرانیه و رو معدل تاثیر نداره. کاش چهار واحدی بود!
ای کاش عشق را زبان سخن بود! شاملو
کتابهایی که دوران نوجوونیم خوندم کتابهای خاصین. یادمه اون دوران خوندن یه سری از کتابها یه جور پرستیژ بود. مثلا عقاید یک دلقک، مسخ، خرمگس و... اصلا اگه اینا رو نخونده بودی یا مثلا طرفدار صادق هدایت نبودی از مرحله پرت محسوب می شدی! یادش بخیر...
بهترین چیزی را که دوست دارید مردم درباره شما بگویند درباره مردم بگویید. امام محمد باقر ع
شاید دیدن یه آدم خوب تو زندگی اتفاقی باشه، اما قطعا حفظ کردنش دیگه انتخاب خودمونه و از دست دادنش دیگه اتفاق نیست!
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ای است
از تو می گویند پیران شب آبادی ام!
شیون فومنی
گاهی اوقات احساس میکنم تصمیم گیری بلد نیستم. چرا انقدر بعضی انتخابها سختن؟ هم خیلی تاثیرگذارن هم پیچیده!
تو برنمیگردی
و این غمگین ترین شعر جهان است
که ترجمه نمی شود؛
یعنی تو را
به هیچ زبانی
نمیتوان برگرداند؟
مینا آقازاده
دزدی اطلاعات انقدر زیاد شده که دیگه بهش عادت کردیم. گوگل، اینستا، تلگرام، یاهو، فیس بوک و حتی برخی مخابرات ها اطلاعات آدمها را می دزدن تا دیتا بیس درست کنن و با دسته بندی کردن اطلاعات، این اطلاعات رو به جاهایی که بهشون نیاز دارن بفروشن! امنیت نداریما! تازه شنیدم قراره یه سری از دزدی های اطلاعاتی که سابقا غیر قانونی بود، قانونی بشه! یعنی دیگه نباید بهش بگیم دزدی. یه اسم شریف تر باید براش بذاریم.
یکی از آقایون همکلاسیم، کار طراحی وب انجام میده. سر کلاس تعریف می کرد که یکی از مشتری هاشون خواسته بوده که برای شرکتش وب طراحی کنن. وقتی طراحی تکمیل شده، مشتری ازشون خواسته که رنگ زمینه رو از سفید به مشکی تغییر بدن. اونها هم از بی اطلاعی اون بنده خدا سوء استفاده کردن و گفتن که برای مشکی کردن زمینه، باید حداقل 24 ساعت وقت بذارن و دونه دونه پیکسلها رو مشکی کنن! در ازای این کار هم یک میلیون دیگه ازش پول گرفتن. همه خندیدن و زرنگی ایشون رو تشویق کردن. بعد همین آقا وقتی حرف دینی میشه، انتقاد میکنه که ما داریم مثلا تو جامعه اسلامی زندگی میکنیم، از بزرگ تا کوچیک این مملکت دزدن! آره خب! یکیش هم خودتی برادر!
آدمهای زیادی هستن که به دزد بودن خودشون مفتخرن! آخرالزمان شده!
از مُردن بسی می ترسم! یعنی بیشتر جنبه های مادیش برام ترسناکه، تنهایی، تو بهشت زهرا، اونم زیر خاک! خیلی با جنبه های اخرویش مشکل ندارم چون قطعا لطف خدا بیشتر از جرم ماست.
تمام مصاحبه های کاری، تا چند لحظه قبل از اینکه بگم دانشجوم خیلی خوب پیش میره. اما وقتی میگم که دانشجوم، انگار گفتم قاتل زنجیره ایم. :دی مصاحبه خیلی دوست دارم.
یه شغل خیلی جذابی تو دنیا هست به اسم "سیکرت شاپر"، یعنی خریدار مخفی. ایشون موظفن برن مثلا یه هتل، از تمام سرویسهای هتل استفاده کنن، ورزش کنن، غذا نوش جان کنن، خرید کنن، تفریح کنن... و در نهایت کیفیت اون هتل رو بسنجن. اگر تو بچگی میفهمیدم چنین شغلی هست، قطعا از آرزوهام میشد. تستر هم شغل خوبیه. فقط غذا می چشی و نظر میدی.
فکر کنم جزء معدود دخترایی باشم که به تغییر وعده غذایی واکنش نشون میدن. اکثر دوستانم اصلا براشون مهم نیست ناهار میخورن یا نه، شام که اصلا براشون تعریف نشده، تازه همونی هم که میخورن قطعا باید بدون گوشت قرمز، و در مواردی حتی گوشت سفید، باشه. صبحانه هم در حد چند دونه بیسکویت! جالبه که چاقی و لاغریشون اصلا تاثیری بر این قضیه نداره. جالبتر اینکه اینها همه زنده ان!
واردات فقط مربوط به کالا نیست. یکی از اصلی ترین واردات کشورمون، واردات فکر و فرهنگه.
جنگ و زلزله و هر اتفاق مشابهی که به ویرانی کامل منجر میشه، با تمام بدیهاش یه خوبی داره. بعد اینکه همه چی با خاک یکسان شد میشه همه چیز رو دوباره ساخت. تازه با کلی تجربه. معمولا نتیجه اش خیلی عالی میشه. اگر تو تهران چنین اتفاقی افتاد، کاش به دور از منافع شخصی یه شهر اصولی بسازن.
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار
غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست
حافظ جان