studious

نمیدونم آیا این حجم قهوه و چایی که من میخورم مضره یا نه؟ ولی بدون اینا بیشتر از دو ساعت نمیتونم درس بخونم. امروز با خودم فکر میکردم اگر یه روز دانشجو نباشم، چیکار کنم؟ اصلا دوست ندارم به روزهای بدون دانشگاه فکر کنم... 


طفل میگرید مگر میداند این دنیا کجاست؟

عمر چون با های های آمد به هق هق بگذرد...

فاضل نظری

۱ نظر ۱ لایک

chain

گاهی انگار تمام اتفاقات زندگی مثل حلقه های یک زنجیره بهم وصل شدند تا امروز در یک لحظه خاص قرار بگیرم و انتخاب کنم! انگار همه روزهای گذشته رقم خوردند تا نتیجه همه اون روزها رو یکجا و با هم در یک لحظه ببینم. خیلی اتفاقات کوچک مثل یک علامت هدایت کننده به یک مسیر تازه اما مهم بودن و حالا که نیمی از مسیر رو طی کردم، متوجه اثر ارزشمند اون علامت به ظاهر کوچک میشم :)


بنشین صاف و ساده گریه کنیم
مثل یک خانواده گریه کنیم

روی شنهای آبدار و نمور
زیر پلهای جاده گریه کنیم

میرسد روزی از غم انگور
زیر تابوت باده گریه کنیم

زیر سوهان زندگی آن روز
مثل آهن، براده گریه کنیم

گرچه آنقدرها هم آسان نیست
بنشین ایستاده گریه کنیم!

ناصر فیض
۰ نظر ۱ لایک

betrayal

چند وقت پیش تو صفحه اینستاگرام یک بنده خدایی که خیلی بین مردم محبوب و نماد روشنفکر دینی هستند، دیدم که از تمام دی وی دی های سریال شهرزاد عکسی رو منتشر کردن و از پایان دوشنبه های شهرزادی گفتن! آدمها با تفاوتهاشون دیده میشن، یکی در اوج و یکی در قعر! وقتی کسی که از نسل خاصیه و لباس خاصی به تن داره و نماد آدمهای خاصی محسوب میشه، مثل عامه مردم رفتار کنه، مسئولیت خاص بودنش رو زیر پا گذاشته و آیا این خیانت نیست؟

آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
۰ نظر ۲ لایک

ماه

هرچه پریدند پلکهای تمنا

مژده پایان انتظار نیامد


هرچه درخشید ماه و جلوه گری کرد

هیچ پلنگی به کوهسار نیامد


فاضل نظری

۰ نظر ۱ لایک

limitation

محدودیت رو دوست ندارم. البته هیچ کس دوست نداره اما در 99% موارد تعریف مشترکی برای محدودیت وجود نداره. دوست دارم همیشه اون آدمی باشم که توی خوابهام هستم، رها و بی قید. میبینم اما نه با چشم، راه میرم اما نه با پا، میشنوم اما نه با گوش! اصلا اصلمون همونه، به زور گذاشتنمون تو قفس...

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم!

۰ نظر ۲ لایک

هیچی

خدا رو شکر هیچی دلیل هیچی نیست :)


بر درد نارسیده و درمانت آرزوست؟!

سعدی جان


۰ نظر ۱ لایک

chaos

وقتی اتاقم نامرتبه اصلا نمیتونم تمرکز کنم همونطور وقتی که میزم مرتبه نمیتونم!

از جمله "درس دارم" بدم میاد!

۲ نظر ۲ لایک

sun city

قاعدتا این خیل عظیمی از جمعیت که به سمت نمایشگاه کتاب روونه شدند و خواهند شد، همگی کتابخون نیستند. بعضی میان کتابای دانشگاهی و کنکور بخرن، بعضی تفریحی میان، بعضی میان رمان نویس و شاعر و امیرعلی نبویان رو زیارت کنن، بعضی هم میان بروشورهای انتشاراتی ها رو جمع کنند! یه عده قلیلی هم میرن که برای یک سالشون توشه برگیرن! اینا مقربین واقعین و رستگار میشن :) 


زمانی که نوجوون بودم و جلسات شب شعر و نقد و... میرفتم، اساتید بهمون میگفتن که تو جمع ما دو کار هیچ وقت نقد نمیشه: کاری که خیلی ضعیفه و کاری که قویه. منکه سواد نقد اثر ادبی قوی رو اصلا ندارم، اما سواد اندکم در حد گرفتن چند ایراد وزن و قافیه و از این دست ایرادات هست. یکی از دوستان بسیار قدیمیم ترانه ای فرستاد که براش نقد کنم! مردد بودم که چی بگم و چطور بگم که هم ایرادهاش رو گفته باشم و هم ناراحت نشه. بگذریم که وسط درس خوندنم چقدر از وقت مفید و باارزشم برای اینکار صرف شد، دلم از این میسوزه که نهایتا به حسادت متهم شدم. چرا که یکی از ترانه سراهای معروف (با علم به این موضوع که معروف بودن و معتبر بودن متفاوتند) ترانه های ایشون رو تایید کردن و این ترانه ها در دست چاپن! پس من حسودم :) 


شهر آفتابِ ابری

۱ نظر ۲ لایک

کاکی

گاهی که حسابی تو دنیایی که برای خودم ساختم غرقم، یک مرتبه احساس میکنم هیچ تعلقی به این دنیا ندارم. اشتباه کردن بد نیست اما ادامه دادن اشتباه، از خود اشتباه بدتره. جالبیش اینه که میخوام تا ته این اشتباه برم!

کاکتوسم تازگی دو تا جوونه زده :)

۲ نظر ۱ لایک

blue

برخی انسانها فقط برای ناراضی بودن و اعتراض کردن به دنیا اومدن و انگار هیچ چیز راضی کننده ای براشون وجود نداره. این انسانها از نباریدن بارون به همون اندازه ناراحت میشن که از باریدنش! هم از بودن نمایشگاه در وسط شهر ناراحتن، هم از بیرون شهر بودنش! کلا ناراحتن :)


بی تو نشستم در خیابان، زیر باران
گویی که مجنون در بیابان زیر باران
 
افتاده نان خشکی از منقار زاغی
گنجشک خیسی میخورد نان زیر باران

هر کس به قدر روزی خود سهم دارد
سهم من از تو: چشم گریان زیر باران

ای کاش میشد با تو ساعتها قدم زد
از راه آهن تا شمیران زیر باران

با طعنه عابرها سراغت را گرفتند
آخر چه میگفتم به آنان زیر باران؟!

باور کن از تو دست شستن کار من نیست
عشق تو میگردد دو چندان زیر باران!

کاظم بهمنی
۰ نظر ۲ لایک
گفتند:

یافت می‌نشود

گشته‌ایم ما!
آرشیو مطالب
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۲ ( ۳ )
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۲ ( ۷ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
تیر ۱۴۰۲ ( ۶ )
خرداد ۱۴۰۲ ( ۷ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۵ )
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۳۰ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۷ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۲۵ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۴ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۱۷ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۲۳ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۱۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۱ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۲ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۲ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۲ ( ۳ )
دی ۱۳۹۱ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۱ ( ۳ )
آبان ۱۳۹۱ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۱ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۱ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۱ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۱ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۱ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۱ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۰ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۰ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۰ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۰ ( ۲ )
موضوعات
دوستشان دارم (۲۶۶)
از خود نوشته‌هام (۴۵)
جامعه نشناسی (۷۹)
اتوبوس نوشته (۱)
صرفا تراوش ذهنی (۷)
موسیقی متن (۳۲)
آرزوهای ساده (۸)
تناسخ (۲)
اقتصاسی (۱۰)
دوستشان ندارم (۳)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان