امروز تو مترو معلم ریاضی سوم راهنماییام رو دیدم.
انقدر ذوق زده بودم که اگر اخلاق جدیاش رو یادم نبود، حتما خودمو
میانداختم تو بغلش! مثل همون قدیما بود فقط کمی صورتش چروک شده بود. از
اینکه ایستاده بود و چند تا دختر جوون نشسته بودن خجالت کشیدم و احساس کردم
چقدر همه اینها آدمهای تنفرانگیزی هستن که برای معلمم بلند نمیشن! هم من و
هم دوستای صمیمیام رو یادش بود، من اما چند دقیقه فکر کردم تا اسمش یادم
اومد! چقدر معلمهای زمان ما گچ خوردن تا به ما دو کلمه درس یاد بدن!
معلمهای الان با پاورپوینت و تخته هوشمند نخبهپروری میکنن انشاءالله!
برخیز که چشمهای مستت
خفته است و هزار فتنه بیدار
یا خاطر خویشتن به ما ده
یا خاطر ما ز دست مگذار
هم زخم تو به، چو میخورم زخم
هم بار تو به، چو میکشم بار
من پیش نهادهام که در خون
برگردم و برنگردم از یار
گر دنیی و آخرت بیارند
"کاین هر دو بگیر و دوست بگذار،"
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار
سعدی جان
برخیز که چشمهای مستت
خفته است و هزار فتنه بیدار
یا خاطر خویشتن به ما ده
یا خاطر ما ز دست مگذار
هم زخم تو به، چو میخورم زخم
هم بار تو به، چو میکشم بار
من پیش نهادهام که در خون
برگردم و برنگردم از یار
گر دنیی و آخرت بیارند
"کاین هر دو بگیر و دوست بگذار،"
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار
سعدی جان
۱۶ مرداد ۹۵