یکی از دخترهایی که هم دانشگاهی و هم خوابگاهیم هست، خیلی دختر عجیبیه. شبیه پسراست، صداش، لباس پوشیدنش، راه رفتنش، نترس بودنش، نگاهش... اصلا انگار یه پسر مقنعه سر کرده! تا چند وقت پیش جز توی دانشگاه و توی راه پله های خوابگاه، جای دیگه ای باهاش برخورد نداشتم تا اینکه اومده بود جلوی در اتاقمون با هم اتاقیم کار داشت. جدا داشتم از ترس می مردم. دقیقا احساس میکردم الان یه پسر داره نگاهم میکنه. چند لحظه ای که اومد و رفت، برام چند سال طول کشید. دیشب داشتم خوابشو میدیدم و توی خواب همون حسها رو داشتم! صبح همه محتویات کیف پولمو خالی کردم توی صندوق صدقات!
اگه کسی برای آدم مهم باشه، انقدر ازش نشونه حفظ میکنه که اگه گمش کرد ردشو بگیره و پیداش کنه.
۸ آذر ۹۱